به نام خدا
سلام
رفته بودم سوپرمارکت که خرید کنم یکی از همسایه های محل که به تازگی شنیده بودم خانمش بیماری سختی گرفته، را دیدم ایستادم و بعداز سلام و احوالپرسی احوال حاج خانمش را پرسیدم، بنده خدا گفت خانم من رو که دیده بودید؟ گفتم بله آخه باهاشون رفت و آمد داشتیم، گفت الان اگه ببینیش نمیشناسیش گفتم یعنی اینقدر ازبین رفته؟ گفت بله و من تمام تنم لرزید تو طول مدت کوتاهی اول خانمش بدحال میشه بعد هی شوهرش میگه بریم دکتر و خانم مقابله میکنه و میگه نه بابا چیزیم نیست حالا فردا میرم ورزش خوب میشم. و بعد یه دفه بیماریش اوج میگیره و درطول مدت 2 ماه زمینگیر میکنه طوری که دکتر اهم جوابش کردن و گفتن خیلی پیشرفت کرده کاری نمیشه براش کرد، بهتره که توخونه باشه و دور و برش را داشته باشید بعد تازه بچه هاش که هر کدوم تو شرق وشمال و جنوب ایرانن سروکله هاشون پیدا میشه و تازه کلی هم سر باباشون داد و بیداد که چرا با مامانمون اینطوری کردی چرا مراقبش نبودی؟ بنده خدا آقا برای من داشت درد دل میکرد که تازه بچه هام سرم داد زدن بخاطر مادرشون
گفتم اشکال نداره به دل نگیرید ازشون بالاخره ناراحت بودن برای مامانشون
خلاصه داشتم به این فکر میکردم که چرا هیچوقت هیچکدوم از ما قدر داشته هامونو نمیدونیم و میذاریم هروقت به یه مشکل حاد برخورد کردیم و احساس خطر کردیم تازه یادمون به اون نعمت میوفته و اون نعمت را می بینیم کاش اینگونه نبودیم و همیشه این نعمات بزرگ که وجود پدرو مادرمون هستند را بیشتر و پررنگتر می دیدیم، کاش قدر این نعمت را هر روز تا در کنارمون هستند بدونیم باور کنید که وجود و حضورشون تو زندگیهامون اثرش خیییلی بیشتر از نبودشونه، پدرمادرها همیشه مرکز اجلاسن و برنامه ی دورهمی با خواهر و برادر را پدر ونادرها تنظیم میکنند و همه را دورهم جمع میکنند... یادمه زمانیکه مادر خدابیامرز همسرم درقید حیات بودن همیشه تمام بچه هاش جمعه ها اونجا دور هم جمع می شدن و مادرشوهرم خودش میگفت خونه ی من مرکز دورهمی هاست بعداز منم همینجا جمع بشید اما دقیقا از زمانیکه ایشون فوت کردن برادرهای همسرم سالی یکبار به زور منزل همدیگه میرن و این خیلی بد است حالا هم که دیگه مهمان ناخوانده داریم که دیگه همه یک بهانه ی درست و اساسی برای قطع رحم دارند
اما واقعا بیایید اطرافیانتان را از صمیم قلب دوست داشته باشید و قدر همدیگر را بیشتر بدانید.
الهی آمین