مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

  • ۰
  • ۰

اربعین

به نام خدا 

سلام 

امروز تصمیم گرفته بودم تا ظهر کمی کارهای ضروری ام رو انجام بدم تاظهر نمازم رو بخونم و بعدم زیارت اربعین را بخونم و یا نماز قضا بخونم یا صلوات هدیه کنم، تا ظهر کمی از کارهام پیش رفت نماز خوندم و مامانم تماس گرفت که میخوایم بریم سرمزار مجتبی و امروز که اربعین دلم میخواست  زیارت ا بعین را سر مزار بذارم ولی صوتی ندارم گفتم من الان از تو اینترنت برات سرچ میکنم و میفرستم رو گوشیت، سریع یه سرچ زدم و براش دانلود کردم و فرستادم رو گوشیش که دوباره مامانم تماس گرفتند، منم فک کردم برای صوت زیارت تماس گرفته گفتم مامان فرستادم رو گوشیت ولی مامان با صدای گرفته  گفت نه نمیرم بابا خیلی حالش بد شده، گفتم عه؟! چرا؟ دیشب که خوب بود، مامانم گفت نه دیشب بعداز رفتن شما بهم ریخت و تا 2 نیمه شب ی کم حالش بهتر شد خوابید صبحم که بیدار شد تا ظهرم خوب بود 

ولی ظهرتاحالا دوباره حالش بد شده میترسم برم و بابا خونه خدای نکرده حالش بدتر بشه و نمیرم. گفتم خب باشه پس حالا فعلا پیش بابا باش عصر میام میبرمت گلزار شهدا خیرات را اونجا بده، گفت باشه ساعت 3:30 پاشدم آماده شدم و رفتم که مامان را ببرم مامان گفت نه نمیتونم حتی گلزار هم بیام بابا هنوز حالش بده،. رفتم تو اتاق دیدم بابا دوتا پتو گرفته دورش و میلرزه و نمیتونست حرف بزنه نفس نداشت خییییلی ترسیدم خودمو سفت نگه داشتم که خودمو نبازم به بابا گفتم بابا بدنت دیروز تو پارکینگ که نذری می پختید چاییده چیزی که نیست حالا میریم دکتر خوب میشی گفت نه اصلا نمیتونم ازجام بلند بشم تکون که میخورم کلیه هام میخواد در بیاد از درد خلاصه بامامان رفتیم دنبال دکتر که بیاد تو منزل از این درمانگاه به اون درمانگاه اما دکترها مجوز منزل نداشتند تو ماشین بین راه من و مامانم فقط اشک می ریختیم و کاری از دستمون برنمیومد. تا اینکه  تماس گرفتم و شوهرم اومد و اینقدر با بابا صحبت کردیم و آروم آروم لباس بهش پوشوندیم تا بلند شد و بردیمش دکتر و دوتا آمپول و قرص و فشارش را گرفتند و اومدیم خونه کمی پیشش نشستیم و خداراشکر کمی نفسش بهتر شد و اومدیم خونه ساعت 11 شب بود که دوباره تماس گرفتم و سراغ بابا را از مامان گرفتم گفت خداراشکر بهتره لرز و نفسش بهتر شده خداراشکر تا خیالم راحت شده 

خدایا از تو میخوام که خودت قدرت و توانایی و صبر و سلامتی به بابام بدی تا با لطف خودت و پشت و پناهی خودت بهبود پیدا کنه و خوب بشه ان شاء الله 

الهی آمین 

  • ۹۹/۰۷/۱۸
  • سهیلا کاظمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی