مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

  • ۰
  • ۰

درد جگر سوز

به نام خدا 

سلام 

هییییچ دردی بدتر و جگرسوزتر از دیدن درد پدر نیست، پدری قوی و شاد و بشاش که با ورشکست کردن پسر بزرگش و مثل بچه ها گول خوردن از یک مشت آدم نابکار و که منتظرن آدمای ساده لوح و بدبختی مثل برادر من به تو شون بیوفته و کلاه را تا بیخ گردنشون بکنند سرشون... و با ازدست دادن خانه اش بخاطر بدهی های برادرم و اعتبار و آبرو و شخصیتش که آسیب دید، یه بار کمرش شکست بعد هم با از دست دادن برادر کوچیکم برای بار دوم کمرش شکست و بعدم به این بیماری مبتلا شد و الان یکسال و اندی است که دل د بااین بیماری دست و پنجه نرم می‌کند.  وقتی ضعیفی و بی‌حالی بابا را می بینم پشتم می لرزه و مو به تنم سیخ میشه هرچقدر هم میخوام اینجور وقتا بهش روحیه بدم نمیتونم زانگار زبونم قفل میشه و بغض گلومو میگیره، امشب وقتی داشت تعریف می‌کرد که صبح تو بیمارستان از شدت ضعف تمام بدنم می لرزید و دستام یخ کرده بود و پاهام از شدت لرزش نمیتونستم رو پا وایسم جیگرم میسوخت و از بغضی که داشتم هیچ نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم بابا خیییلی بدنت ضعیف شده باید الان تا میتونی خودتو تقویت کنی تا دوباره بدنت جون بگیره و قوی بشی...  می‌گفت آره، ولی اصلا به زور صحبت می‌کرد انگار اصلا حال حرف زدن هم نداشت. 

خدایا خداجونم از تو میخوام تورا قسمت میدم به سید الشهدا و باب الحوائج آقا أباالفضل العباس خودت یه رحمی بهمون بکن کمک کن به پدرم که هرچه زودتر هرچه زودتر حالش بهبود پیدا کنه... 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

ضعف و بی حالی بابا

به نام خدا 

سلام 

امروز عصر قرارشد مامان و بابا بیان خونمون تا مامان را ببرم برای خرید و یکسری کارهاش قرار بود ساعت 17 خونه ماباشن، منم داشتم میوه و چای آماده میکردم که وقتی میریم همه چی آماده باشه که شوهرم یا پسرم خودشون بیارن و پذیرایی کنند و خودشونم بخورن دیدم ساعت از پنج گذشت کمی نگران شدم، داشتم پیش خودم میگفتم که الان میرم زنگ میزنم ببینم کجان؟ که زنگ آیفون بصدا درآمد. مامان و بابا بودند. وقتی اومدن داخل بابا خیلی بی‌حال بنظر می‌رسید گفتم بابا حالت خوبه بهتری الحمدلله؟ گفت نه بابا خوب نیستم خیلی ضعف دارم و بیحالم گفتم بابا همش از عوارض شیمی درمانیه باید باهاش کنار بیای تا دورش طی بشه، گفت ایندفه خیلی بیحالم کرده اصلا حال نداشتم از خونه بیام بیرون اما گفتم انگار دلم برا کل کل با آقاناصر تنگ شده برم اونجا تا ی کم سرحال بشم گفتم خیلی کار خوبی کردی البته بابا شوخی می‌کرد چون یه وقتایی که بابا با شوهرم یه کا ی میخوان انجام بدن سر کارشناسی اون کار باهم کل میندازن دیگه اینو خودشون دست گرفتند خلاصه بابا و شوهرم رفتند روی پشت بام توی کارگاه شوهرم و من و مامان و دخترم رفتیم خرید و دنبال کارها خداراشکر وقتی برگشتیم بابا خیلی روحیه اش بهتر شده بود گفتم بابا خوبی گفت آره بخدا میام اینجا پیش آقاناصر حالم بهتر میشه و از کارایی که تو کارگاه انجام میده روحیه میگیرم آخه شوهرم داشت برای توی بالکن خونه بابا اینا یک ظرفشور درست می‌کرد و طریقه کارش برای بابا جالب بود و خداراشکر میکنم ازاین بابت که بابا با اومدن به خونه ی ما سرحال شد و روحیه گرفت  

خدایا ازت ممنونم و از تو میخوام که همیشه پشت و پناه پدر و مادرم باشی و به پدرم قدرت و توان بدی تا بتونه این بیماری و شرایطش را تحمل کنه تا حالش رو به بهبود بره و خوب بشه و بدنش دوباره قوی بشه 

ان شاءالله 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

غیبگو و پادشاه

​​​​​​به نام خدا 

سلام 

امروز داشتم مطالب کتابم را می نوشتم که دو آیه از قرآن به ذهنم رسید که در مورد کفران نعمت هست آیات 112 و 113 سوره نحل و برای ادامه و درک مطلب به مخاطب از داستان قوم سبأ استفاده کردم و برای نتیجه گیریش رجوع کردم به آیات 15_16 و 17 سوره سبأ و خداراشکر میکنم که برای نوشتن مطالب کتابم هرازگاهی باید از منابع قرآن استفاده کنم و این درحین کار خییییلی بهم روحیه و انرژی میدهد. بعداز اتمام نوشتن آن مطلب برای استراحت به کتاب استاد شهید مطهری رجوع کردم و کمی خوندم و برخوردم به داستان بسیار جالب و معروف غیبگو و پادشاه که که یک مردی علم غیبگویی و رمالی داشت و در دربار پادشاه کارمیکرد و حقوق خوبی هم می‌گرفت برای همین این علم را به پسرش آموخت تا بعداز پدر او در دربار خدمت کند. یک روز مرد پسرش را خدمت پادشاه برد تااورا به پادشاه معرفی کند، پادشاه برای اینکه پسر را امتحان کند، یک تخم مرغ توی دستش گذاشت و به پسر گفت اگر گفتی اینکه در دست من است چیست؟ پسر کمی فکر کردو هرچه حساب کرد چیزی نفهمید امابعد گفت چیزی است که وسطش زرد و اطرافش سفید است. بعد دوباره فکرکردم و گفت این سنگ آسیایی است که در وسطش هویج ریخته اند. پادشاه خیلی بدش آمد فورا پدر را صدا زد و اومد و بهش گفت این چه علمی است که به پسرت آموختی؟ گفت من علم را خوب آموختم ولی این عقل ندارد. حرف اول را از روی علم گفت ولی حرف دوم را از روی بی عقلی اش گفته. شعورش نرسیده که سنگ آسیا در دست انسان جا نمی‌گیرد. این را عقل آدم باید حکم کند، همه چیز را که من نباید آموزش بدم عقل آدم هم باید حکم کند.... متوجه شدم که واقعا مسئله درستیه که باید در بین افراد و جامعه اون شخصیت فکری و عقلانی رشد پیدا کند. و باید اینقدر قوه ی تجزیه و تحلیلشون بالا برود که هر مسئله ای که پیش می آید بتوانند راحت تجزیه و تحلیل کنند. توی خیلی از آموزش‌ها مهم اینه که قوه ی تجزیه و تحلیل متربی قوت بگیرد نه اینکه فقط معلومات را توی ذهنش جاساز کند. چون اگر فقط معلومات را توی ذهن فشرده کنند بدون هیچ قوه ی ادراکی و قوه ی تجزیه و تحلیل، ذهن راکد می ماند. 

موفق باشید 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

امروز دوباره رفتم سراغ نهج البلاغه و چند صفحه ای از کتاب را خوندم و چندتا نکته ی ناب یاد گرفتم. 

قال علی علیه السلام : و فیه ربیع القلب، و ینابیع العلم، و ما للقلب جلاء غیره = بهار دلها و چشمه های دانش در قرآن است و برای قلب و فکر جلایی جز قرآن نتوان یافت. در شرح و تفسیر این حدیث گفته بود 

1_ و فیه ربیع القلب :  دیدید درفصل بهار تمام گیاهان زنده و خندان، درختان باطراوت و جنگل ها و بیابانها سرسبز و خلاصه تمام طبیعت زنده و زیباو پرشکوه میشن؟ دقیقا هنگامیکه نسیم قرآن برقلبها می وزد بهار دلها شروع می‌شود. گلهای اخلاق و صفات زیبا شکوفه می‌کند. درختان پربار تواضع و صبر و استقامت به بار می نشیند. و یخهای وجود انسان که براثر گناه بوجود آمده کم کم آب می‌شود و آثار باقیمانده ی زمستان که بوی مرگ و نابودی می‌دهد، بتدریج ازبین می‌رود. 2_ و ینابیع العلم = ینابیع =چشمه، نه یک چشمه بلکه چشمه های فراوان علم و دانش در قرآن وجود دارد. و هرچقدر که با قرآن کارشود و درآن اندیشه و تدبر گردد مفاهیم تازه و مطالب جدیدی ازآن استخراج می‌شود. 3_ و ما للقلب جلاء غیره= هرگاه احساس کردی قلبت براثر گناه یا غفلت از خدا یا دور ماندن از حق، زنگار گرفته، قرآن را باز کن و آیاتش را تلاوت کن و در آن تدبر و تأمل کن تا قلبت را صیقل و جلا دهد. و نکته ی آخری که ازش یاد گرفتم این بود که می‌گفت تمام نیازهای بشر در قرآن وجود دارد. از نیازهای اجتماعی، فردی، اخلاقی و نظامی گرفته تا اقتصادی و برای همین اگر مرتب قرآن بخوانیم و باآن زندگی کنیم و بهش عمل کنیم، هرگز نیازمند نخواهیم بود. و اگر قرآن را رها کنیم، هرچقدر هم که امکانات کافی داشته باشیم، هرگز بی نیاز نخواهیم بود. و نه تنها کل قرآن انسان را بی نیاز می‌کند بلکه گاهی یک آیه قرآن برای تمام عمرانسان کافی است. و می‌تواند سرمشق خوب و مناسبی برای سراسر زندگی اوباشد. 

بعضی وقتا که به نهج‌البلاغه مراجعه میکنم واقعا ازش درس میگیرم، خط به خطش علم زندگی دارد و ما ازآن غافلیم حتی از قرآن و این واقعا جای تأسف دارد. خداوند ان شاء الله ما را به بزرگواری خودش ببخشد 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

سردرد شدید

به نام خدا 

سلام

از دیشب که سردرد گرفتم تا اومدیم خونه زود خوابیدم اما چه خوابی، خوابم نمی‌برد، نیمه شب احساس کردم سرگیجه دارم، یکی از قرصهای که دکتر برای سرگیجه ام داده خوردم و بعد از کلی که دخترم پیشانی ام را آرام آرام ماساژ داد خوابم برد امروز وقتی بیدار شدم بازهم سرم سنگین بود اما از شدت دردش کاسته شده بود، اما بازم نمیتونستم کارای نوشتن کتابم را انجام بدم، خلاصه شروع به نظافت خانه کردم‌ تا مشغول کار باشم و سرم سبک بشه تو حین نظافت خانه یه مطلب از عدم شکرگزاری به ذهنم رسید که بعداز اتمام کارهام اومدم و نوشتمش. بعدم غذا درست کردم و توهین فاصله زنگ تلفن بصدا درآمد، دخترم تلفن را جواب داد و گفت مامان عزیز است،. باشما کاردارد. یه کن با مامان صحبت کردم، مامانم سراغ کارهای میوه خوریشو از من می‌گرفت، می گفت نمیدونی بچه ها کاردها را کجا گذاشتند همون کاردها که تیز و خوب بودن، مامانم بنده خدا که ما اسباب و اثاثیشو چیدیم هراز گاهی که به یک اسبابی نیاز پیدا میکنه زنگ میزنه از ماها می پرسه که کجا گذاشتید... خلاصه بعداز تلفن مامان رفتم یه دوش آب گرم گرفتم و نمازم را خوندم و یه لحظه متوجه شدم که خداراشکر سرم سبک شده و دیگه درد نمیکنه 

خدایا ازت ممنونم 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

حرفهای ناگفتنی

به نام خدا 

سلام 

امروز جمعه 21 شهریور است ساعت 20:39 دقیقه است و ما در باغ هستیم  امشب تنها شبی است که خییییلی حرف برای گفتن دارم اما نه صفحه ی وبلاگم گنجایش درج درآن را دارد و نه مغزم گنجایش نگهداری آنها را دارد و نه طاقت گفتن و نوشتنشان را دارم، چون الان اینجایی که هستم نمی‌شود حتی دو جمله از آنرا بنویسم و آن هم دلیل دارد... 

فقط تنها جملاتی که می‌توانم بنویسم اینها هستند، چرا بعضیا فقط جلو پاشونو می بینند؟ چرا بعضیا فقط فکر خودشونن؟ چرا عاقل کند کاری که با آرد پشیمانی؟ چرا بعضی وقتا بدون توجه به شرایط و بدون توجه به موقعیت اهل خانواده و با تمام احمقیت یک دیوانه یک سنگ می اندازد داخل چاه که صدتا عاقل نمی‌تواند در بیاورد. چرا یک نفر از اعضای یک خانواده باید با ندانم کارهایش و با خوشگذرانیهای زیاد از حدش و با زیاده خواهی هایش به ضرر بقیه اهل خانواده و به نابودی کشیدن آنها که هیچ به ضرر صغیر و کبیر قدم بردارد. 

این اشخاص اگر نمی‌توانند دست کسی را بگیرند و کارخیر انجام بدن، کاش حداقل دست و پای کسی راهم تو زندگیش خرد نکنند تاحداقل با پای خود راه برن و با دست خود کار کنند. خدایا یک عقلی به این اشخاص بده و یک علمی به من 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

زیارت اهل قبور

به نام خدا 

سلام 

امروز پنجشنبه رفتیم روستامون جایی که پدربزرگ و مادربزرگم سالیان سال زندگی کردن و وقتی هم که به رحمت خدا رفتند همانجا در قبرستان روستا به خاک سپرده شدند. برای همین هم وقتی برادرم به رحمت خدا رفت ایشون راهم همانجا به خاک سپردیم. و امروز رفته بودیم زیارت اهل قبور چون نه تنها پدربزرگ و دوتا مادربزرگ‌ها بلکه بیشتر اقوام و فامیلی که فوت شدن و به رحمت خدا رفتند آنجا به خاک سپرده شدند. ازجمله شوهر عمه ام که امروز یکمین سالگرد فوت ایشون بود که در فصای باز همانجا برسر مزار ایشون  مراسم گرفته بودند و ما هم با دعاهایی که مداح می‌خواند فیض بردیم و بعد پذیرایی بصورت پک بسته بندی شده انجام دادند ان شاء الله که برسد به روح متوفی، آن مرحوم مغفور... ان شاء الله که روح همه ی عزیزان از دست رفته شاد باشد و قرین رحمت خداوند. 

ان شاءالله 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

مسؤلیت پذیری

به نام خدا 

سلام 

امروز ساعت 9:40 دقیقه صبح از طرف مؤسسه کامپیوتر که دخترم میرود تماس گرفتند و گفتند برای مادرها جلسه گذاشتیم لطفا ساعت 10:30 مؤسسه باشید، گفتم باشه، سریع کارهایم راانجام دادم و رفتم وقتی رسیدم همه ی دانش آموخته هایی که امتحانشون را داده بودن بیرون توی محوطه بودند و یه عده هم هنوز سر امتحان بودند رفتم داخل و بعداز سلام و احوالپرسی نشستم رو یه صندلی. 

مسؤل آموزشگاه یک دختر کم سن و سال است حالا مجرد است یا متأهل نمی‌دانم. ایشون شروع به صحبت کردند و گویا دونفر از دانش آموخته های دختر که بی انضباطی کرده بودند و کل کلاس بهم ریخته بوده ایشون کل مادرها را خواسته بود که در رابطه بااین قضیه صحبت کند و من بسیار خوشحال شدم از اینکه ایشون مسؤل آموزشگاه هستند چون قبلا خواهرشون مسؤل بودند، خواهرشون هم بنده خدا مثل ایشون خیلی دغدغه مند بودن ولی ایشون بیشتر وبااینکه کم سن و سال هستند فوق العاده احساس مسؤلیت پذیری شون عالی هست نمی‌دانم متأهل هستند یاخیر ولی با همه ی این احوال ما مادرها را بخاطر اینکه دخترهامون را اعتماد کردیم و در آموزشگاه اینها ثبت نام کردیم احساس مسؤلیت می‌کنند و درک می‌کنند و خیلی  حواسشون هست به اینکه یه موقع حتی هنگام تعطیل شدن توی کوچه آموزشگاه اتفاقی نیفته یا یه موقع با دانش آموخته های پسر که تو تایم بعدی هستند هم کلام نشوند. یا مثلا یکی از دخترها که مرتب شالش را شل و وارفته سر می‌کند و خیلی وقتا هم شال از روی سرش می افتد و اعتنا نمی کند، امروز گفتند بدون استثناء همه با مقنعه بیان و تااین حد مسؤلیت پذیری ایشون برایم خاص بود و حظ بردم 

خداراشکر که خدا همیشه افراد خوب و با درک و فهم، سر راهمان قرار می‌دهد... بازم خداراشکر. 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

قدردانی

به نام خدا 

سلام 

با طلوع هر صبح فکر کن تازه بدنیا آمدی، با اطرافیانت مهربان باش. 

همزیستی را دوست بدار و زندگی را قدر بدان، شاید فردایی نباشد... 

نیل دونالد آلش در مورد شکرگزاری می‌گوید : نگرانی قسمتی از روحه که ارتباطش را باخدا نمی فهمد. 

چرا آدمیزاد اینقدر غافل و فراموش کاره... درصورتیکه تو نعمت غوطه ور است و خیلی وقتا نعمت‌هاش نمی بینه و توجه ندارد

بیایید شکرگزار و قدردان نعمتهای خدا باشیم 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

امروز داشتم سوره ی اعراف را میخوندم که رسیدم به آیه 58 خداوند دراین آیه میفرماید: زمینی که پاک و آماده باشد برای رویش گیاه، گیاهش به اذن پروردگارش روئیده می‌شود و اززمین بیرون می آید اما آن زمینی که ناپاک و نامناسب است، گیاهش جز اندک و بی فایده برنمی آید اینگونه آیات خودرا برای گروهی که شکرگزاری می‌کنند گونه گونه بیان میکنیم. وقتی این آیه را خوندم یادم افتاد به چندوقت پیش که داشتم بحث شرک را از تو کتاب آیت الله دستغیب میخوندم، ایشون تو کتابشون در مورد فالق الحب و النوی صحبت کردند و گفتند فالق یعنی جدا کننده، و حب یعنی دانه، النوی هم یعنی گیاه، این هم برمیگرده به ربوبیت خدا. میگه یعنی این دانه ای که شما می کارید توی زمین آبش می دید و زمین را براش مهیا میکنید، فکر نکنید شما بوجود آوردیدااا... چون شکافنده ی این دانه خداوند است خداوند که این دانه را می شکافد، ازیک طرف ریشش را توی زمین قرار می‌دهد. و ازطرف دیگر نصف آنرا اززمین بیرون می آورد. و رشدش می‌دهد. یعنی ساقه و برگ بهش می دهد. پس خداوند که این خاصیت را به این دانه داده، که آب و نور بهش برسد تا رشد کنه و انواع میوه ها را پرورش بده. ولی خیلی وقتا ما می کاریم ولی هیچی سبز نمی‌شود. بعد دقت کردی چی به خودمون میگیم؟ میگیم به دستمون نیومد. اصلا گیاه کاشتن به ما نمیاد درصورتیکه اگر اینجوری بگیم دچار شرک شدیم، اینو من نمیگما آیت الله دستغیب میگن، که دچار شرک بخدا میشیم. چون خداوند است که اون خاصیت یا اون نیروی سبز شدن را رااز دانه می‌گیرد، و دانه سبز نمیشه و برعکس... 

یعنی درواقع خدا اراده اش بر سبز شدن این دانه قرار نمی‌گیرد. بااینکه مراحل کاشت راهم انجام دادیم و اینجاست که اثر ضد از آنها دیده می‌شود. و همچنین در آیه 59 سوره انعام که چندروز پیش میخوندم، خداوند می‌فرماید هرآنچه که در نزد خداست از غیب و نهان گرفته تا آشکار همه درنزد خداوند است. و هیچکس جز او آنها را نمی‌داند. هرچه که در خشکی و دریاست او خبر دارد. پس دراین مواقع است که انسان برای انجام کاری تلاش می‌کند و مراحل ا برای انجام کارش به ترتیب انجام می‌دهد ولی خدا اراده نمی‌کند. و وقتی خدا اراده نکند اثر ضد ازآنها دیده می‌شود. یعنی اراده خدا براین نبوده که اراده انسان محقق بشه. 

یا حق 

  • سهیلا کاظمی