به نام خدا
سلام
هییییچ دردی بدتر و جگرسوزتر از دیدن درد پدر نیست، پدری قوی و شاد و بشاش که با ورشکست کردن پسر بزرگش و مثل بچه ها گول خوردن از یک مشت آدم نابکار و که منتظرن آدمای ساده لوح و بدبختی مثل برادر من به تو شون بیوفته و کلاه را تا بیخ گردنشون بکنند سرشون... و با ازدست دادن خانه اش بخاطر بدهی های برادرم و اعتبار و آبرو و شخصیتش که آسیب دید، یه بار کمرش شکست بعد هم با از دست دادن برادر کوچیکم برای بار دوم کمرش شکست و بعدم به این بیماری مبتلا شد و الان یکسال و اندی است که دل د بااین بیماری دست و پنجه نرم میکند. وقتی ضعیفی و بیحالی بابا را می بینم پشتم می لرزه و مو به تنم سیخ میشه هرچقدر هم میخوام اینجور وقتا بهش روحیه بدم نمیتونم زانگار زبونم قفل میشه و بغض گلومو میگیره، امشب وقتی داشت تعریف میکرد که صبح تو بیمارستان از شدت ضعف تمام بدنم می لرزید و دستام یخ کرده بود و پاهام از شدت لرزش نمیتونستم رو پا وایسم جیگرم میسوخت و از بغضی که داشتم هیچ نمیتونستم حرف بزنم فقط گفتم بابا خیییلی بدنت ضعیف شده باید الان تا میتونی خودتو تقویت کنی تا دوباره بدنت جون بگیره و قوی بشی... میگفت آره، ولی اصلا به زور صحبت میکرد انگار اصلا حال حرف زدن هم نداشت.
خدایا خداجونم از تو میخوام تورا قسمت میدم به سید الشهدا و باب الحوائج آقا أباالفضل العباس خودت یه رحمی بهمون بکن کمک کن به پدرم که هرچه زودتر هرچه زودتر حالش بهبود پیدا کنه...
الهی آمین
- ۹۹/۰۶/۲۷
عزییییزم واقعا سخته درکتون میکنم
خیلی سخته رنج عزیزانت را ببینی و نتونی کاری براشون انجام بدی
الهی به حق این وقت و ساعت خدا همه ی بیماران را لباس عافیت بپوشونه و در رأسش پدر بزرگوارتون را
اللهم اشف کل المریض