به نام خدا
سلام
امروز داشتم مطالب کتابم را می نوشتم که دو آیه از قرآن به ذهنم رسید که در مورد کفران نعمت هست آیات 112 و 113 سوره نحل و برای ادامه و درک مطلب به مخاطب از داستان قوم سبأ استفاده کردم و برای نتیجه گیریش رجوع کردم به آیات 15_16 و 17 سوره سبأ و خداراشکر میکنم که برای نوشتن مطالب کتابم هرازگاهی باید از منابع قرآن استفاده کنم و این درحین کار خییییلی بهم روحیه و انرژی میدهد. بعداز اتمام نوشتن آن مطلب برای استراحت به کتاب استاد شهید مطهری رجوع کردم و کمی خوندم و برخوردم به داستان بسیار جالب و معروف غیبگو و پادشاه که که یک مردی علم غیبگویی و رمالی داشت و در دربار پادشاه کارمیکرد و حقوق خوبی هم میگرفت برای همین این علم را به پسرش آموخت تا بعداز پدر او در دربار خدمت کند. یک روز مرد پسرش را خدمت پادشاه برد تااورا به پادشاه معرفی کند، پادشاه برای اینکه پسر را امتحان کند، یک تخم مرغ توی دستش گذاشت و به پسر گفت اگر گفتی اینکه در دست من است چیست؟ پسر کمی فکر کردو هرچه حساب کرد چیزی نفهمید امابعد گفت چیزی است که وسطش زرد و اطرافش سفید است. بعد دوباره فکرکردم و گفت این سنگ آسیایی است که در وسطش هویج ریخته اند. پادشاه خیلی بدش آمد فورا پدر را صدا زد و اومد و بهش گفت این چه علمی است که به پسرت آموختی؟ گفت من علم را خوب آموختم ولی این عقل ندارد. حرف اول را از روی علم گفت ولی حرف دوم را از روی بی عقلی اش گفته. شعورش نرسیده که سنگ آسیا در دست انسان جا نمیگیرد. این را عقل آدم باید حکم کند، همه چیز را که من نباید آموزش بدم عقل آدم هم باید حکم کند.... متوجه شدم که واقعا مسئله درستیه که باید در بین افراد و جامعه اون شخصیت فکری و عقلانی رشد پیدا کند. و باید اینقدر قوه ی تجزیه و تحلیلشون بالا برود که هر مسئله ای که پیش می آید بتوانند راحت تجزیه و تحلیل کنند. توی خیلی از آموزشها مهم اینه که قوه ی تجزیه و تحلیل متربی قوت بگیرد نه اینکه فقط معلومات را توی ذهنش جاساز کند. چون اگر فقط معلومات را توی ذهن فشرده کنند بدون هیچ قوه ی ادراکی و قوه ی تجزیه و تحلیل، ذهن راکد می ماند.
موفق باشید
- ۹۹/۰۶/۲۴
بسیار عالی
به وبلاگ منم سر بزنید