به نام خدا
سلام
امروز جمعه 21 شهریور است ساعت 20:39 دقیقه است و ما در باغ هستیم امشب تنها شبی است که خییییلی حرف برای گفتن دارم اما نه صفحه ی وبلاگم گنجایش درج درآن را دارد و نه مغزم گنجایش نگهداری آنها را دارد و نه طاقت گفتن و نوشتنشان را دارم، چون الان اینجایی که هستم نمیشود حتی دو جمله از آنرا بنویسم و آن هم دلیل دارد...
فقط تنها جملاتی که میتوانم بنویسم اینها هستند، چرا بعضیا فقط جلو پاشونو می بینند؟ چرا بعضیا فقط فکر خودشونن؟ چرا عاقل کند کاری که با آرد پشیمانی؟ چرا بعضی وقتا بدون توجه به شرایط و بدون توجه به موقعیت اهل خانواده و با تمام احمقیت یک دیوانه یک سنگ می اندازد داخل چاه که صدتا عاقل نمیتواند در بیاورد. چرا یک نفر از اعضای یک خانواده باید با ندانم کارهایش و با خوشگذرانیهای زیاد از حدش و با زیاده خواهی هایش به ضرر بقیه اهل خانواده و به نابودی کشیدن آنها که هیچ به ضرر صغیر و کبیر قدم بردارد.
این اشخاص اگر نمیتوانند دست کسی را بگیرند و کارخیر انجام بدن، کاش حداقل دست و پای کسی راهم تو زندگیش خرد نکنند تاحداقل با پای خود راه برن و با دست خود کار کنند. خدایا یک عقلی به این اشخاص بده و یک علمی به من
الهی آمین
- ۹۹/۰۶/۲۱
عزییییزم خداقوت
ظاهرا روز سختی را داشته اید
و
دل پری دارین
خدایاریتون کنه و خودش قرار دلتون باشه گلم