مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

۳۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

حرفهای ناگفتنی

به نام خدا 

سلام 

امروز جمعه 21 شهریور است ساعت 20:39 دقیقه است و ما در باغ هستیم  امشب تنها شبی است که خییییلی حرف برای گفتن دارم اما نه صفحه ی وبلاگم گنجایش درج درآن را دارد و نه مغزم گنجایش نگهداری آنها را دارد و نه طاقت گفتن و نوشتنشان را دارم، چون الان اینجایی که هستم نمی‌شود حتی دو جمله از آنرا بنویسم و آن هم دلیل دارد... 

فقط تنها جملاتی که می‌توانم بنویسم اینها هستند، چرا بعضیا فقط جلو پاشونو می بینند؟ چرا بعضیا فقط فکر خودشونن؟ چرا عاقل کند کاری که با آرد پشیمانی؟ چرا بعضی وقتا بدون توجه به شرایط و بدون توجه به موقعیت اهل خانواده و با تمام احمقیت یک دیوانه یک سنگ می اندازد داخل چاه که صدتا عاقل نمی‌تواند در بیاورد. چرا یک نفر از اعضای یک خانواده باید با ندانم کارهایش و با خوشگذرانیهای زیاد از حدش و با زیاده خواهی هایش به ضرر بقیه اهل خانواده و به نابودی کشیدن آنها که هیچ به ضرر صغیر و کبیر قدم بردارد. 

این اشخاص اگر نمی‌توانند دست کسی را بگیرند و کارخیر انجام بدن، کاش حداقل دست و پای کسی راهم تو زندگیش خرد نکنند تاحداقل با پای خود راه برن و با دست خود کار کنند. خدایا یک عقلی به این اشخاص بده و یک علمی به من 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

زیارت اهل قبور

به نام خدا 

سلام 

امروز پنجشنبه رفتیم روستامون جایی که پدربزرگ و مادربزرگم سالیان سال زندگی کردن و وقتی هم که به رحمت خدا رفتند همانجا در قبرستان روستا به خاک سپرده شدند. برای همین هم وقتی برادرم به رحمت خدا رفت ایشون راهم همانجا به خاک سپردیم. و امروز رفته بودیم زیارت اهل قبور چون نه تنها پدربزرگ و دوتا مادربزرگ‌ها بلکه بیشتر اقوام و فامیلی که فوت شدن و به رحمت خدا رفتند آنجا به خاک سپرده شدند. ازجمله شوهر عمه ام که امروز یکمین سالگرد فوت ایشون بود که در فصای باز همانجا برسر مزار ایشون  مراسم گرفته بودند و ما هم با دعاهایی که مداح می‌خواند فیض بردیم و بعد پذیرایی بصورت پک بسته بندی شده انجام دادند ان شاء الله که برسد به روح متوفی، آن مرحوم مغفور... ان شاء الله که روح همه ی عزیزان از دست رفته شاد باشد و قرین رحمت خداوند. 

ان شاءالله 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

مسؤلیت پذیری

به نام خدا 

سلام 

امروز ساعت 9:40 دقیقه صبح از طرف مؤسسه کامپیوتر که دخترم میرود تماس گرفتند و گفتند برای مادرها جلسه گذاشتیم لطفا ساعت 10:30 مؤسسه باشید، گفتم باشه، سریع کارهایم راانجام دادم و رفتم وقتی رسیدم همه ی دانش آموخته هایی که امتحانشون را داده بودن بیرون توی محوطه بودند و یه عده هم هنوز سر امتحان بودند رفتم داخل و بعداز سلام و احوالپرسی نشستم رو یه صندلی. 

مسؤل آموزشگاه یک دختر کم سن و سال است حالا مجرد است یا متأهل نمی‌دانم. ایشون شروع به صحبت کردند و گویا دونفر از دانش آموخته های دختر که بی انضباطی کرده بودند و کل کلاس بهم ریخته بوده ایشون کل مادرها را خواسته بود که در رابطه بااین قضیه صحبت کند و من بسیار خوشحال شدم از اینکه ایشون مسؤل آموزشگاه هستند چون قبلا خواهرشون مسؤل بودند، خواهرشون هم بنده خدا مثل ایشون خیلی دغدغه مند بودن ولی ایشون بیشتر وبااینکه کم سن و سال هستند فوق العاده احساس مسؤلیت پذیری شون عالی هست نمی‌دانم متأهل هستند یاخیر ولی با همه ی این احوال ما مادرها را بخاطر اینکه دخترهامون را اعتماد کردیم و در آموزشگاه اینها ثبت نام کردیم احساس مسؤلیت می‌کنند و درک می‌کنند و خیلی  حواسشون هست به اینکه یه موقع حتی هنگام تعطیل شدن توی کوچه آموزشگاه اتفاقی نیفته یا یه موقع با دانش آموخته های پسر که تو تایم بعدی هستند هم کلام نشوند. یا مثلا یکی از دخترها که مرتب شالش را شل و وارفته سر می‌کند و خیلی وقتا هم شال از روی سرش می افتد و اعتنا نمی کند، امروز گفتند بدون استثناء همه با مقنعه بیان و تااین حد مسؤلیت پذیری ایشون برایم خاص بود و حظ بردم 

خداراشکر که خدا همیشه افراد خوب و با درک و فهم، سر راهمان قرار می‌دهد... بازم خداراشکر. 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

قدردانی

به نام خدا 

سلام 

با طلوع هر صبح فکر کن تازه بدنیا آمدی، با اطرافیانت مهربان باش. 

همزیستی را دوست بدار و زندگی را قدر بدان، شاید فردایی نباشد... 

نیل دونالد آلش در مورد شکرگزاری می‌گوید : نگرانی قسمتی از روحه که ارتباطش را باخدا نمی فهمد. 

چرا آدمیزاد اینقدر غافل و فراموش کاره... درصورتیکه تو نعمت غوطه ور است و خیلی وقتا نعمت‌هاش نمی بینه و توجه ندارد

بیایید شکرگزار و قدردان نعمتهای خدا باشیم 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

امروز داشتم سوره ی اعراف را میخوندم که رسیدم به آیه 58 خداوند دراین آیه میفرماید: زمینی که پاک و آماده باشد برای رویش گیاه، گیاهش به اذن پروردگارش روئیده می‌شود و اززمین بیرون می آید اما آن زمینی که ناپاک و نامناسب است، گیاهش جز اندک و بی فایده برنمی آید اینگونه آیات خودرا برای گروهی که شکرگزاری می‌کنند گونه گونه بیان میکنیم. وقتی این آیه را خوندم یادم افتاد به چندوقت پیش که داشتم بحث شرک را از تو کتاب آیت الله دستغیب میخوندم، ایشون تو کتابشون در مورد فالق الحب و النوی صحبت کردند و گفتند فالق یعنی جدا کننده، و حب یعنی دانه، النوی هم یعنی گیاه، این هم برمیگرده به ربوبیت خدا. میگه یعنی این دانه ای که شما می کارید توی زمین آبش می دید و زمین را براش مهیا میکنید، فکر نکنید شما بوجود آوردیدااا... چون شکافنده ی این دانه خداوند است خداوند که این دانه را می شکافد، ازیک طرف ریشش را توی زمین قرار می‌دهد. و ازطرف دیگر نصف آنرا اززمین بیرون می آورد. و رشدش می‌دهد. یعنی ساقه و برگ بهش می دهد. پس خداوند که این خاصیت را به این دانه داده، که آب و نور بهش برسد تا رشد کنه و انواع میوه ها را پرورش بده. ولی خیلی وقتا ما می کاریم ولی هیچی سبز نمی‌شود. بعد دقت کردی چی به خودمون میگیم؟ میگیم به دستمون نیومد. اصلا گیاه کاشتن به ما نمیاد درصورتیکه اگر اینجوری بگیم دچار شرک شدیم، اینو من نمیگما آیت الله دستغیب میگن، که دچار شرک بخدا میشیم. چون خداوند است که اون خاصیت یا اون نیروی سبز شدن را رااز دانه می‌گیرد، و دانه سبز نمیشه و برعکس... 

یعنی درواقع خدا اراده اش بر سبز شدن این دانه قرار نمی‌گیرد. بااینکه مراحل کاشت راهم انجام دادیم و اینجاست که اثر ضد از آنها دیده می‌شود. و همچنین در آیه 59 سوره انعام که چندروز پیش میخوندم، خداوند می‌فرماید هرآنچه که در نزد خداست از غیب و نهان گرفته تا آشکار همه درنزد خداوند است. و هیچکس جز او آنها را نمی‌داند. هرچه که در خشکی و دریاست او خبر دارد. پس دراین مواقع است که انسان برای انجام کاری تلاش می‌کند و مراحل ا برای انجام کارش به ترتیب انجام می‌دهد ولی خدا اراده نمی‌کند. و وقتی خدا اراده نکند اثر ضد ازآنها دیده می‌شود. یعنی اراده خدا براین نبوده که اراده انسان محقق بشه. 

یا حق 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

قدر نعمت

به نام خدا 

سلام 

رفته بودم سوپرمارکت که خرید کنم یکی از همسایه های محل که به تازگی شنیده بودم خانمش بیماری سختی گرفته، را دیدم ایستادم و بعداز سلام و احوالپرسی احوال حاج خانمش را پرسیدم، بنده خدا گفت خانم من رو که دیده بودید؟ گفتم بله آخه باهاشون رفت و آمد داشتیم، گفت الان اگه ببینیش نمیشناسیش گفتم یعنی اینقدر ازبین رفته؟ گفت بله و من تمام تنم لرزید تو طول مدت کوتاهی اول خانمش بدحال میشه بعد هی شوهرش میگه بریم دکتر و خانم مقابله میکنه و میگه نه بابا چیزیم نیست حالا فردا میرم ورزش خوب میشم. و بعد یه دفه بیماریش اوج میگیره و درطول مدت 2 ماه زمین‌گیر میکنه طوری که دکتر اهم جوابش کردن و گفتن خیلی پیشرفت کرده کاری نمیشه براش کرد، بهتره که توخونه باشه و دور و برش را داشته باشید بعد تازه بچه هاش که هر کدوم تو شرق وشمال و جنوب ایرانن سروکله هاشون پیدا میشه و تازه کلی هم سر باباشون داد و بیداد که چرا با مامانمون اینطوری کردی چرا مراقبش نبودی؟ بنده خدا آقا برای من داشت درد دل می‌کرد که تازه بچه هام سرم داد زدن بخاطر مادرشون 

گفتم اشکال نداره به دل نگیرید ازشون بالاخره ناراحت بودن برای مامانشون 

خلاصه داشتم به این فکر میکردم که چرا هیچوقت هیچکدوم از ما قدر داشته هامونو نمیدونیم و میذاریم هروقت به یه مشکل حاد برخورد کردیم و احساس خطر کردیم تازه یادمون به اون نعمت میوفته و اون نعمت را می بینیم کاش اینگونه نبودیم و همیشه این نعمات بزرگ که وجود پدرو مادرمون هستند را بیشتر و پررنگتر می دیدیم، کاش قدر این نعمت را هر روز تا در کنارمون هستند بدونیم باور کنید که وجود و حضورشون تو زندگیهامون اثرش خیییلی بیشتر از نبودشونه، پدرمادرها همیشه مرکز اجلاسن و برنامه ی دورهمی با خواهر و برادر را پدر ونادرها تنظیم می‌کنند و همه را دورهم جمع می‌کنند... یادمه زمانیکه مادر خدابیامرز همسرم درقید حیات بودن همیشه تمام بچه هاش جمعه ها اونجا دور هم جمع می شدن و مادرشوهرم خودش میگفت خونه ی من مرکز دورهمی هاست بعداز منم همینجا جمع بشید اما دقیقا از زمانیکه ایشون فوت کردن برادرهای همسرم سالی یکبار به زور منزل همدیگه میرن و این خیلی بد است حالا هم که دیگه مهمان ناخوانده داریم که دیگه همه یک بهانه ی درست و اساسی برای قطع رحم دارند 

اما واقعا بیایید اطرافیانتان را از صمیم قلب دوست داشته باشید و قدر همدیگر را بیشتر بدانید. 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

دید مثبت داشته باش

به نام خدا 

سلام 

دیدید اغلب ما خانوما وقتی داریم غذا طبخ میکنیم بر حسب عادت قاشق یا کفگیر که دستمون هی میزنیم لب قابلمه یا ماهی تابه؟ امروز جاتون خالی داشتم غرمه سبزی درست میکردم چندبار کفگیر را زدم لب ماهی تابه ای که داشتم سبزیشو تفت میدادم، بعد همسرم خندید، گفتم چرا می خندی؟ گفت پریروز با چندتا همکارا توباغ بودیم خواستیم غذا بخوریم قاشقی که سرش کج شده بود را هم آوردم یکی از همکارا پرسید این قاشقه چرا کجه؟ همسرم میگه معماس اگه گفتی چرا کجه؟ هرکدوم از همکاراش یه مطلبی درموردش میگن، بعد همسرم تعریف کرده که نه این تلاش یک عمر همسر من هنگام غذا درست کردنه، که سر این قاشق کج شده، البته بگم این قاشق یک جای دیگه سرش خم شد بعدم دیگه من استفاده نکردم و بایکسری ظرف دیگه بردمشون تو باغ. 

اما همسرم درمورد کج شدن این قاشق تلاشهای من تو خونه را براش عنوان کرده بود، که البته این هم نوعی مثبت نگری است. اما یه بار که برادر خدا بیامرزم که ان شاالله نور به قبرش بباره که دیگه هیچکس مثل اون پیدا نمیشه که نسبت به هر مسئله ای خوش بین باشه و با دید مثبت به قضیه نگاه کنه، یه بار تو باغ داشتیم غذا می‌خوردیم که این قاشق افتاد دست برادرم و ایشون گفت وای این قاشقه چقدر خوبه! خودش راه دهن را بلده نیاز نیست خیلی دستت را خمش بدی،. اونروز کلی خندیدیم و امروز با به یادآوردن این خاطره کلی بخاطر اینکه دیگه بینمون نیست گریه کردم و بعد براش فاتحه خوندم... ان شاء الله که برادرم مورد لطف و رحمت خدا قرار داشته باشند، الهی آمین  

برای شادی روحشون صلوات...    اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

چند وقت پیش همسرم رفته بود باغمون، آخه یه باغچه کوچیک  داریم، وقتی اومد خونه، داشت با عصبانیت تعریف می‌کرد که دو سه مرتبس که میرم تو باغ می بینم تمام چراغهای رنگی دور باغچه روشنه من خاموش میکنم بعد دوباره‌ فرداش که میرم تو باغ دوباره می بینم که روشنه، من یه لحظه تعجب کردم گفتم وای خدا به خیر کنه نکنه دزد باشه، هسرم گفتند نه، آخه دزد میاد فقط چراغها رو روشن میکنه و میره؟ خودم خندم گرفته بود، گفتم چمیدونم خب شاید نشونه باشه یا یه علامتی چیزی، گفت نه صحبت کردیم که نگهبان هم بذاریم اما این چراغ ها کار بچه های برادر زادمه آخه برادرزاده همسرم دیوار به دیوار باغ ما باغ دارند همسرم میگفت من فک کنم با بچه هاش میان اینطرف و چراغ ها را روشن میکنن و بعدم یادشون میره که خاموش کنند، چند بار این اتفاق افتاد و همسرم از کارشون عصبانی شده بود، گفت زنگش میزنم و بهش میگم چرا حواسش به بچه هاش نیست، خلاصه منم دیگه هیچ نگفتم تااینکه یک روز اومد و گفت راستی بهت گفتم روشن کردن چراغ ها کار چی بود؟ گفتم کار چی بود یا کار کی بود؟  گفت کار گربه بوده، از تعجب چشماهم گرد شده بود و دهانم باز گفتم گربه؟ گفت بله، تو باغ داشتم آبیاری میکردم و کارا را انجام می‌دادم یه دفه گربه اومد تو باغ و یه کم تاب خورد و بعدم از دیوار اومد بره بالا پرید روی کلید برق و چراغها روشن شدن، من اونروزتاحالا فکر میکردم بچه های برادرزاده میان و شیطونی می‌کنند، گفتم خوبه زنگ بهشون  نزدی ولی چه قضاوتی کردی خدا خودش ببخشه 

واقعا می بینید وقتی میگن تا از چیزی مطمئن نشدی و چیزی را باچشم خودت ندیدی قضاوت نکن و در موردش هیچ صحبتی نکن. برای اینه که درمورد دیگران قضاوت نکرده باشی... خدا رحم کنه بهمون اگه جایی ندانسته حرفی زدیم که صحت نداشته...   الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

ذهن پریشان

به نام خدا 

سلام 

دقت کردید بعضی وقتا بدلیل جمع شدن حجم مسائل زیاد و افکار پریشان، چه حالتی برای ذهن ایجاد میشه؟ من و دوستم این چند مدت اخیر که هر کدوم برای نوشتن کتابمون در دو موضوع مختلف بین حجمه ی مطالب گم شدیم، درواقع یه جورایی گیج شدیم از بس نظریه های مختلف می‌خونیم یادم افتاد به امتحان سنت‌ها که پارسال داشتیم از بس دیدگاه‌های مختلف ار استاد مطهری و علامه طباطبایی و ملا احمد نراقی و آیت الله مکارم شیرازی  خونده بودیم مغزم باد کرده بود، چند شب پیش هم همین حالت بهم دست داده بود، از سنگینی مغزم احساس کردم مغزمو پروتز کردم از بس که احساس سنگینی میکردم و دیگه هیچ مطلبی توش جا نمی‌گرفت انگار پرشده بود و سر رفته بود، به خودم خندیدم و گفتم نگاه از بس مغز نخودی هستیم، درصورتیکه میگن علامه طباطبایی از 99 درصد مغزش استفاده کرده بوده و چه مسائل سنگینی را درونش جای داده و همچنان تا آخرین لحظات عمر مغزش فعال بوده و فعالیت میکرده خوش به سعادتشون، ان شاء الله خداوند به مغز ما هم یک همچین گنجایشی بدهد

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

پدرم از سالی که برادر بزرگم تو کارش ورشکست شد و سرمایش رو بردن پدرم خیییلی تو خودش حرص خورد و دارو ندارش را فروخت تا بدهی های برادرم را پرداخت کند هنوز رو پا نشده بود که برادر کوچکم که 27 سال بیشتر نداشت براثر سانحه ی تصادف به رحمت خدا رفت، و واقعا این حادثه ی غم انگیز کمر پدرم را شکست  و از بار غصه ی فراوان که تو خودش می ریخت و فقط هرازگاهی باگریه کردن خودش را تخلیه می‌کرد ولی از حجم سنگین این غصه ها الان تقریبا یکساله که به سرطان روده مبتلا شدند و مرتب شیمی درمانی کردن و بعد جراحی و دوباره شیمی درمانی و پرتو درمانی، خیلی پدرم ضعیف شدن ایشون که اینقدر قوی بودن اما حالا یه جثه ی کوچک دارند اما بازم خداراشکر که الان حالشون روبراهه ولی بعداز جراحی به سر رودشون کیسه وصل کردن و یک ماه پیش میخواستن کیسه را بردارن که دکترش گفت باید اول بالون و استنت بذارن وبعد کیسه را بردارم بعد که رفتند دنبال وسیله استنت بهشون گفتند که اصلا نگردید که نیست دوباره رفتند پیش همون دکتری که قرار بود پیشش این کار را انجام بدن اون دکتر هم گفته بود که بله نیست چند نفر هم مثل شما تو نوبتن ولی وسیله گیرشون نیومده واگه بااین اوضاع کرونا که راه‌ها فعلا مسدود است اگه فرجی بشه و بتونم خودم یه سفر برم خارج از کشور براتون خرید میکنم و میارم خییلی نگران شده بودیم گفتیم خدا میدونه حالا این دکتر کی بتونه بره خارج ولی ناامید نشدیم و به هرجایی که به ذهنمون می‌رسید سراغ گرفتیم تااینکه مامانم اینا خواستند برن توخونه جدیدشون و اسباب کشیشون شروع شد تو همین گیر و دار دوتا از آمپولهای بابا که باید حتما درجای خنک باشه تو خاموش کردن یخچال و جابجایی که مامان می بینه یه کم از حرارت سرد بودنش گذشته دور میندازه و یادش میره که دو انداخته سه روز پیش که دوباره دکتر برای بابا نوبت شیمی درمانی میزنه و آمپولهای زیر پوستی براشون مینویسه دکتر میگه دوتا براشون نوشتم بااون دوتایی که از سری قبل اضافه آوردن 4 تا میشه و کافیه مامان هم که فراموش کرده بوده که اونا رو دور ریخته میگن باشه و میان خونه و بعد که مامان میره سر یخچال و نگاه میکنه و می بینه نیست، تازه یادش میوفته که دورشون انداخته، میاد به بابا میگه جریان را و این میشه که امروز مجبور میشن دوباره برن پیش دکتر و دوتا آمپول دیگه براش بنویسه تو همین حین مامان به بابا میگه امروز چهارشنبه و باید دکتر شریف تو بخش خودش باشه میخوای بری دوباره بپرسی ببینی شاید از یک ماه پیش به اینطرف از یه جایی گیر آورده باشن، بابا هم میگه باشه و میره پیش دکتر و دکتر میگه خودم که گیر نیاوردم ولی این شماره مهندس ضرابیان است تماس بگیرید شاید ایشون داشته باشه، یه دفه کار خدا که از راه بی گمانی هم راه ایجاد میکنه تماس بگیرن و مهندس بگه بله دوتا از قبلنا دارم، و بعد دکتر و بابا خوشحال و این شد که دیگه ان شاء الله به لطف خدا چهارشنبه آینده برن بستری بشن تا توی رودشون کار بذارن 

الهی الحمدلله رب العالمین شکر که خدا اینقدر بزرگه ودر حق بنده هاش لطف داره و از راههایی که حتی به ذهنمون نمیرسه راه ایجاد میکنه و کارمون را حل میکنه و خودمون خبر نداریم 

خدایا ازت ممنونم که اینقدر بزرگی هوای همه ی بنده هاتو داری و حواست بهشون هست که نذاری زیاد صدمه بخورن... خدایا خیییلی دوستت دارم، ممنونم که هستی. 

  • سهیلا کاظمی