مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

۳۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

راهکار : این افراد باید یک فرایند خلاقانه را طی کنند که این فرایند حاوی سه گام ساده هست. 

​​​​​​این سه گام عبارتند از : خواستن، باور کردن، دریافت کردن 

پس این افراد در گام اول باید خودشون بخوان که شروع به اقدام بکنند  و از تلاش در هر کاری دریغ نکنند و شکرگزار خداوند باشند و بگن خدایا شکرت که این قدرت و توانایی رو به من دادی تا کار کنم و کسب روزی کنم و از خداوند بخواد که برای رسیدن به هدفش و آنچه را که خواهانش است، کمکش کند و بخدا ایمان داشته باشد و باور قلبی او بخدا محکم باشد گام دوم اینه که باور کند که اگر بخدا ایمان داشته باشد و از خدا بخواهد و تلاش کند و در ذهن خود فقط به این فکر کند که موفق خواهد شد قطعا خدا کمکش خواهد کرد، اینجور افراد هرگز نباید اجازه بدهند که افکار منفی به سراغشون بیاد و آنها را از خیر و برکت خداوند دور کند چون اگر با خداوند هم عقیده بشوند بی نظیرترین روزها را در زندگی اشان خواهند داشت. و گام سوم دریافت کردنه. یعنی اونموقع که باخدا هم عقیده میشه و افکار منفی رااز خودش دور میکنه و فقط افکار مثبت را درخود پرورش بده و خواهان رؤیاهای خود باشد و یقین داشته باشد که به آن خواهد رسید و بابت تمام این نعمتهایی که خدا به او می‌دهد شاکر خداوند باشد، آنموقع، وقت دریافت کردنه. آن وقتی است که هر آنچه را که خواهانش بوده به آن خواهد رسید. 

به امید موفقیت روزافزون جوانهایمان پسر و دختر 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

امروز رفتم کافی نت که برای دخترم نرم افزار کورل و فلش برای کلاس کامپیوترش بخرم که روی سیستمش نصب کند. وقتی وارد شدم کافی نت شلوغ بود و هر چهارنفر مشغول کاری بودند تااینکه یکی از پسرهای جوان گفت بفرمایید کارتون چیه؟ گفتم نرم افزار کورل و فلش میخوام که برام بریزید روی فلش، به استادش گفت و ایشون گفت برای دانلود الان خیلی سرمون شلوغه ولی فک کنم سی دی شو داشته باشیم و نشون داد به اون آقا پسر و برام سی دیشو آوردن بعد برای فلش گفت سی دیشو نداریم و الان براتون دانلود میکنم چند دقیقه بعد یک سی دی گذاشت تو دستگاه رایت تا برام اون یکیشو دانلود کنه و بریزه روی سی دی 

خیلی طول کشید و بعداز کلی ایستادن ازشون پرسیدم ببخشید سی دی من آماده شد، گفت سی دیتون چی بود؟ گفتم قرار شد نرم افزار فلش را برام دانلود کنید و بریزید رو سی دی گفت نه من که سرم شلوغه و به همان آقا پسر گفت مگه شما دانلود نکردی؟ اونم گفت نه،. استادش بهش گفت خسته نباشید و بعد به یکی از دخترها گفت برای این خانوم فلش را دانلود کنید و بهشون بدید 

بعد من همش تو این فکر بودم که چرا اون پسر از خودش دفاع نکرد و نگفت خب شما خودتون گفتید من دانلود میکنم، اگه به من گفته بودید زودتر براشون دانلود میکردم. هیچی نگفت و همینطور نگاش می‌کرد و انگار میخواست بگه ولی حرفشو قورت داد یه کم به استادش نگاه کرد یه کم به من نگاه کرد یه کم به اون دختر خانم همکارش که سریع شروع کرد به دانلود فلش و سرش رو به یه کار دیگه مشغول کرد و من همچنان در فکر، فقط به این نتیجه رسیدم که چون فکرمیکنم اغلب پسرهایی که کمرو و خجالتی هستند یکسری باورهای غلطی دارند که همونها مانع پیشرفت و حتی مانع کسب و کار و مانع روابط اجتماعیون می‌شود، اینها اول یک باور غلط در ذهن خود پرورش می دهند و آن این است که مثلا در ذهن خود میگن من که از پس این کار برنمیام، آخه برم سر این کار که چی بشود؟ اینا مثلا خودشون سه نفرن که دارن کارا را انجام میدن، نیازی به من ندارن، شد چندتا باور غلط، حالا بر حسب جبری که خانواده بر پسر بزرگ اعمال میکنه که دیگه بزرگ شدی و باید مسؤلیت پذیر باشی و بری یه جا سر کار مجبور میشه و میاد تو همین کار و بعد با اولین برخورد یا سوءتفاهم باورهای غلط دیگر بهمراه باورهای غلط اولیه شروع به زایش می‌کنند و میگه دیدی گفتم اصلا این استاده انگار از من خوشش نمیاد، دوست نداره من اونجا کار کنم، ازقصد یه چیزی جلو مشتریا بهم میگه که منو ضایع کنه، و هی افکار منفی اینچنینی در ذهن این فرد پرورش گیدا می‌کند و همین باعث می‌شود که بجای پیشرفت مرتب پسرفت داشته باشند و تو زندگیشون درجا بزنند. 

شاید بعدها هم متوجه اشتباهش ن بشوند ولی اگر یاد نگیرن که چجوری این باورهای غلطشون را اصلاح کنند و افکار متفیشون را به افکار مثبت تبدیل کنند بازهم فایده ای ندارد. و تمام این افکار در ضمیرناخودآگاهشون خواد ماند و روزی در زندگی مشترکشون با همسر یا فرزندشون دوباره به عرصه ظهور خواهد نشست. و همین ها باعث کج خلقی و بررفتاری این افراد خواهد شد. 

راهکار را در وبلاگ بعدی خواهم گفت 

موفق باشید 

 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

اتوبوس بی آر تی

به نام خدا 

سلام 

امروز بعدازظهر منشی آقای دکتر تماس گرفتند و گفتند که یه نفر کنسلی داشتیم و آقای دکتر شما را تو اولویت گذاشتند و الان باهاتون تماس گرفتم که بگم ساعت 20 دفتر باشید منم تشکر کردم و گفتم ان شاء الله چشم حتما تا اون موقع میرسم خدمتتون. خداحافظی کردم و همونم قع شوهرم با بابا می‌خواستند برن باغ برای آبیاری، مامانمم اومدن خونه ی ما و مامان متوجه شد که من عصر قراره جایی برم گفت کجا میخوای بری، جریان را براشون گفتم و گفتم اگه میدونستم شما میایید اینجا قول نمی‌دادم که برم، مامانم گفت نه هرموقع خواستی بری منو بذار خونمون و برو گفتم خب باشه 

خلاصه آماده شدم و مامان را گذاشتم خونشونو رفتم و کارم که توی دفتر آقای دکتر تمام شد طبق آدرسی که شوهرم داده بود،رفتم که سوار اتوبوسهای بی آر تی بشم و بیام میدان آزادی، قبل از سوار شدن هنگام کارت زدن از مسؤلی مه اونجا روی صندلی نشسته بود و مراقب کارت زدن مردم بود ازش پرسیدم اتوبوس‌های اینجا میرن میدان آزادی گفت بله همین اتوبوس را سوار بشید. گفتم همینکه ایستاد گفت بله سوارشید. 

منم باعجله سوار شدم و اتوبوس شلوغ بود، دستم را کردم تو چادرم و با چادرم میله ی اتوبوس را گرفتم بعداز کمی ایستادن یک صندلی خالی شد و نشستم و یک تماس با دخترم گرفتم و گفتم دارم میام سمت میدان آزادی و از اونجا هم با تاکسی میام، وقتی رسیدم سر فلکه به بابا زنگ میزنم که بیان دنبالم، گفت باشه بعد از تلفن که نگاهم به بیرون افتاد دیدم اتوبوس داره از شهر خارج میشه، گفتم اینجا کجاست؟ چرا من اینجاها را نمی‌شناسم؟  بعد از زیر یک پل تاریک رد شد و تو ایستگاه چند نفری پیاده شدند تقریبا اتوبوس خالی شده بود بعداز چند دقیقه هم تو یک جای تاریک و خلوت نگه داشت و همه پیاده شدند و گفتند ایستگاه آخره، من باتعجب گفتم ایستگاه آخر؟؟!! ایستگاه آخر کجا؟  اینجا کجا هست اصلا؟ یکی از خانوما گفت ایستگاه آخر اتاباد از تعجب چشمهام گرد شده بودن و دهنم باز گفتم اتاباد؟؟ 

پس چرا به من گفتند این اتوبوس میره میدان آزادی؟! راننده گفت نه اینجا ایستگاه آخر منم دیگه الان میرم پارکینگ گفتم پس من چجوری میتونم برم میدان آزادی گفتن از زیر گذر برو اون دست خیابون اتوبوس‌های بی آر تی هستند میبرم آزادی، بعد یه آقایی گفت زیر گذرش خییلی تاریک چراغ نداره اگه چراغ قوه دا ید روشن کنید و برید. یه لحظه ترس برم داشت اما خودمو سفت گرفته بودم، گفتم اصلا زیر گذر کجاست ازبس تاریک بود جایی پیدا نبود، اون آقا خدا خیرشون بده با خانمش بودن به خانمش گفت شما همینجا بایستید تا من این خانم را تا اونطرف خیابون برسونم و بیام بعد نور گوشیشو روشن کرد و از زیر گذر رد شدیم و دیگه راهو نشون داد و ایستگاه بی آر تی رو و منم تشکر کردم و ایشون برگشت منم رفتم سمت ایستگاه اینبار از خود راننده پرسیدم که اتوبوس میره آزادی گفتند بله، سوار شدم 

آخه من همیشه بااینکه جلوی اتوبوس را میخونم بعد از راننده میپرسم مسیرش نو بعد تازه وقتی سوار میشم از مسافرها هم می پرسیدم و دیگه بااطمینان خاطر سوار میشدم ولی اینبار نمیدونم چرا و چی شد که اینطوری شد که نه از راننده و نه از مسافرا نپرسیدم و فقط اکتفا کردم به جواب اون آقایی که مسؤل ایستگاه و کارت زدن بود و سوار شدم و این شد 

خلاصه که با 45 دقیقه تأخیر و کلی داستان ساعت 10:30 رسیدم خونه 

تجربه ای بود برام ولی نمیدونم چرا تو دلم هول نکردم و نترسیدم فقط اونموقع که گفتند اتاباد بسیییااار تعجب کردم و یه کم از تاریکی و خلوتی جاده که حالت بیابون داشت حیرون شده بودم که اون آقا خدا خیرشون بده راهو نشون دادن و دیگه اومدم خونه، فقط میگم خداراشکر که خدا همیشه باهامونه 

الحمدلله رب العالمین شکر 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

عاشورا 99

به نام خدا 

سلام 

دقت کردید هرسال عاشورا چه آسان می آید و می رود؟ امسال هم آمد و رفت بهمین آسونی اما چیزی که سخت است و هر سال فکرمو درگیر میکنه، عاشورایی شدنه، واقعا چقدر عاشورایی شدیم؟ چقدر حسینی شدیم؟ هر سال عاشورای محله ی ما شور و حال دیگه ای داشت که امسال نداشت، خداراشکر مساجد عزاداریهاشونو برای امام حسین کردند و اجازه ندادند چراغ این روزها خاموش بمونه، اما مثل هرسال که دسته های زنجیر زنی و سینه زنی راه می افتادند و می‌رفتند بسمت گلزار شهدا اما امسال اینطور نبود من برای امامم توی دلم عزاداری کردم با کار کوچیکی که از دستم برمیومد، غذایی که می پختم را به نیت نذری می‌خوردیم و زیارت عاشورا میخوندم و دعاهایی که بلد بودم دراین ایام را خوندم ولی بازم خیلی دلم هوای روضه داشت... 

عاشورا یک تکلیف است ولی عاشورایی شدن عمل به تکلیف است و هیچ نقطه ای در هویت هستی نیست که از حرکت و شعر و شعور عاشورایی خالی باشد. 

ان شاءالله که خدا درهمین حد را ازمون قبول کنه و ان شاءالله هممون به همراه فرزندانمون عاشورایی بشیم 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

ایام محرم 99

به نام خدا 

سلام 

بچه که بودم از 20روز قبل محرم لحظه شماری میکردم تا ماه محرم از راه برسه، چون روز اول محرم که می‌شد شب زود شام می‌خوردیم و مامانم میگفت چادراتونو سرتون کنید تا بریم گلستان شهدا، منم عاشق این بودم که برم گلستان شهدا و اونجا مراسم روضه خوانی رو ببینم و دسته های زنجیر نی و سینه زنی که میومدن تماشا کنم، دل تو دلم نمیموند تا محرم بیاد، بابام کارمند شرکت نفت بود ولی این ده روز را تو آشپزخانه های امام حسین آشپزی می‌کرد و غذا می پخت خیلی کم می آمد خونه یا وقتی میومد یه چای می‌خورد و می‌خوابید و دوباره میرفت و موقع رفتن فقط به مامانم سفارش می‌کرد بچه ها رو میبری تکیه، حواست بهشون باشه، از جلو چشمت دور نشن، مامانمم میگفت حواسم هست خیالت راحت، تو اون ده روز خیییلی سعی میکردیم دخترای خوبی باشیم چون سه تا خواهریم اگه شیطونی میکردیم یا حرف مامان رو گوش نمیکردیم شبش مامان میگفت بنشین تو خونه و حسابی تنبیه می‌شدیم برای همین خیلی مراقب کارامونو و رفتارمون بودیم ای کاش همیشه بچه بودیم یا حداقل اون طینت صاف و صادق باهامون بزرگ میشد و همیشه فک میکردیم یه مراقب بالا سرمونه و همیشه مراقب اعمال و رفتارمون باشیم خلاصه حال و هوایی داشت محرم از اون دهه ها تا دهه ی محرم امسال خیییلی فرق کرد. زمین تا آسمان.  دهه ی محرم امسال خیلی منو تو فکر میبره که سالهای گذشته چه کردیم با دل مولامون چه کردیم با دل آقامون که امسال اینگونه  بی نصیب از همه چی بمونیم بعد پیش خودم فکر میکنم که ای داد برما چرا فکر می‌کنیم تا وقتی کوچکیم مامان مراقبمونه ولی الان که بزرگ شدیم هیچ مراقبتی نداریم درصورتیکه الان هم مراقب داریم و اون مارو براحتی می بینه، هم ما رو هم اعمالمونو و اون کسی نیست جز حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف 

پس چرا حواسمون نیست؟ چرا مراقب اعمال و رفتارمون نیستیم؟ چرا کمی به خودمون نمی‌آییم؟ من از شرمندگی از روی آقا عرق شرم بهم زده و خجالت زده ام، چه کنم آقا؟ چه کنیم از اینهمه غفلت؟ از اینهمه بی‌خبری... 

 چه باید بکنیم که اگر بزرگترین مراقب عالم مهدی موعود ارواحنا فداء دفترچه ی اعمالمون رو دید یا سیر و سیاحتی تو گوشی‌های همراهمون کرد، به خود نلرزیم و شرمنده نشیم... 

باید کارهایی انجام بدیم که مورد رضایت و خشنودی خداوند باشه، سه کار خوب و نیک هست که به زندگی ما رنگ خدایی می‌دهد. و لبخند رضایت معشوق حقیقی را بدنبال خواهد داشت. 

اولین کار کیمیای استغفار است. چون مطمئنا ما دچار غفلت و مرتکب گناه و اشتباه شده ایم. و این استغفار زیاد است که حس بد گناه را از وجود ما پاک می‌کند. و ما را به عفو بخشش خداوند امیدوار... 

پس استغفار دراصل کیمیایی است که قلب تیره و تاریک گنهکار را مانند طلا درخشان میکنه. البته یادمون باشه که این از رحمت و مهربانی خداوند است که توبه ی  بنده ی پشیمان خود را می پذیرد. خدایا شکرت که تو اینقدر در حق ما مهربانی. اصل دوم فروتنی است. خوش‌رفتاری و نرم خویی با دیگران علاوه بر آنکه در دنیا موجب آسایش و لذت است در آخرت هم سبب کسب خشنودی الهی می‌شود. حالا بنظرتون کسیکه مغرور است به دریای رحمت الهی راه پیدا می‌کند؟  آیا ممکن است کسیکه خودش از خطای دیگران چشم پوشی نمی‌کند، و فضل و بخشش ندارد بخشش الهی شامل حالش شود؟ امام کاظم علیه السلام درباره ی پاداش ویژه ی خدا به متواضعانه می‌فرماید : خداوند پاداش متواضعان را به اندازه ی میزان تواضع آنها نمی دهد، بلکه به اندازه ی بزرگی و مجد خودش به آنان پاداش می دهد. و سومین اصل صدقه است. زیاد صدقه دادن است که بسیار تأثیر گذار است. 

ان شاءالله بتونیم این سه کار مهم را که مورد رضایت و خشنودی خداوند است انجام دهیم و بابت توفیق انجام دادنش خدارا سه مرتبه شکر کنیم. 

الهی آمین 

 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

نذری خانوادگی

به نام خدا 

سلام 

امروز با کل خانواده بابا و مامان و خواهر و برادر دور هم جمع شدیم زیارت عاشورا خوندیم و دعای توسل و جاتون خالی بابا کباب درست کرده بود، شما نذری خوردیم و برای شادی روح برادر کوچکم فاتحه خوندیم و صلوات فرستادیم و نذر و خواندم زیارتها را هدیه به أباعبدالله الحسین کردیم 

ان شاءالله که خداوند دراین ایام این کار کوچک را از ما قبول کنه 

الهی آمین

آخه مامان و بابا هرسال تاسوعا نذری می پختند و توزیغ می‌کردند که نصف آنرا بین فقرا تقسیم می‌کردند امسال بخاطر شرایط کرونا هزینه نذر را تو صندوق نذورات اهدا کردند و مقداریش رو امشب پختیم و دورهم دعا و زیارت خوندیم. 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

ترس

به نام خدا 

سلام 

امروز بعداز مدتها رفته بودیم روستامون، دوسال پیش زمانیکه برادرم به رحمت خدا رفتند بردیمش روستا و در قبرستان آنجا مدفون شد، اکثر بزرگان فامیل که به رحمت خدا رفتند در آنجا مدفون هستند ماهم امروز رفته بودیم سرمزار برادرم عمع بزرگم که الان یکساله شوهرش به رحمت خدا رفته شوهرعمه هم همونجا مدفون است و ایشون هم با بچه هاش اومده بودن، بعداز اینکه سر تمام مزارها آب ریختند و فاتحه خوندیم دور هم نشستیم زیرسایه بان و صحبت میکردیم هر کدوم چیزی برای تعریف داشتند، بعد از صحبت‌های همه متوجه شدم که هرکدوم توی زندگی یکسری ترسهارا تجربه کردیم، هرچند ترسهای جزئی بودند اما به نوبه ی خود ترس ازیک موردی داشتیم که بعضیامون به ترسهامون غلبه کردیم و بعضیا نه باهاش مبارزه نکردن، الان که دارم به این قضایا فکر میکنم میبینم که واقعا نوع ترسهامون خیلی جزئی و فانی  بوده والان بخودم میخندم که اصلا اینها ترس نیستند بیشتر شبیه یک باور است یا تلقین که مااز یک طرف بخودمون را باور نداریم و فکر می‌کنیم که نمیتونیم باهاش کنار بیاییم اما درحالیکه هیچ کاری نداره و بجای اینکه از راهکار آدمای موفق بهره بگیریم تجارب اشتباه دیگران را ملکه ی ذهن خود کردیم و مسیر را اشتباه میریم. ما فقط تو این دنیای مادی باید فقط یک ترس داشته باشیم اون هم ترس از رها شدن از سمت خدا...

زمانیکه از دایره ی دید خدا خارج بشیم و به حال خودمون رها بشیم اونموقع باید ترسید نه از خدا از اعمال و رفتار خودمون باید بترسیم و این بالاترین ترس است 

حدیث داریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم که میفرمایند الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا یعنی خدایا مرا به یک چشم بر هم زدنی به خودم واگذار نکن. یعنی خدایا من به خودم یک درصد هم اعتماد ندارم، من فقط میخواهم توکلم به تو باشد پس به خودم واگذار نکن. 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به اندازه خرید کن

به نام خدا 

سلام 

به اندازه خرید کن... این صحبتی است که من همیشه به شوهرم میگم، میگم عزیزم آخه ما یه خانواده ی چهار نفره هستیم چه لزومی داره که شما اینقدر زیاد خرید کنید، شما مثل کسانیکه تو یه خانواده عیال وار زندگی می‌کنند، خرید میکنی، میگه خب حالا داری بذار تو کابینت اما حیفه خراب میشه اسراف میشه، ایشون فکرمیکنند اجناسی مثل مثلا نودلیت هم مثل ماکارونی میمونه و اگه تاریخ انقضاشم نزدیک شد و مصرف نشد خراب نمیشه، درصورتیکه دوبار تا حالا این اتفاق افتاده که نودلیتها هنوز دوماه دیگه به تاریخ انقضاشون مونده ولی اینقدر بو و طعم رشته هاش تغییر میکنه و طعم بد میگیره که اصلا نمیشه بخوریش. 

امروز احساس می‌کردم شکم و روده هام چاییده باشه برای همین تو آب مرغی که برای همسر و بچه هام غذا پختم میخواستم برای خودم نودلیت بپزم اما تا در بستشو بازکردم بوی موندگی خورد به مشامم و خیلی حیفم اومده بود نه میشد براش گاز هدر بدم و بپزمش و بعد نخورم نه میشد بندازمش دور... نمیدونستم باهاش چیکار کنم ولی خب کاریش دیگه نمیشد بکنی آخر هم مجبور شدم دورش بندازم، خدا منو ببخشه اصلا دوست ندارم چیزی رو اسراف کنم اما یکی دوبار تاحالا درمورد نودلیت ها که مونده شده بودن  این اتفاق افتاده. 

خدایا بخاطر تمام نعمتهایی که در اختیارمون قرار میدی از تو سپاسگزارم و بخاطر اسرافی که یه موقع هایی به ندرت پیش میاد مارا ببخش، تو ارحم الراحمینی... 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

امتحان مساوات

به نام خدا 

سلام 

امروز ساعت 12:30 ظهر نوبت دکتر داشتم ولی موفق نشدم غذامو کامل درست کنم، مواد ماکارونی درست کردم و زیرشو خاموش کردم و رفتیم، به شوهرم گفتم وقتی برگشتیم ماکارونیشو دم میندازم. بعد ساعت 11:30 یه ربع به دوازده بود که رفتیم ولی برخلاف تصورم دیر نوبتم شد و ساعت 2 بعدازظهر رسیدیم خونه و سریع غذارا دم انداختیم و تا غذا آماده بشه شد ساعت یک ربع به 4 غذا را آوردیم و لیمو ترش و سس و... گذاشتم تو سفره و غذارا هم گذاشتم تو سفره جاتون خالی همینطور که داشتیم می‌خوردیم برنامه روضه حاج آقا پناهیان از تلویزیون داشت پخش می‌شد منم همونم قع به بچه ها گفتمبچه ها همینطور که پای منبر حاج آقا هستیم و بعدم روضشو گوش میکنیم غذامون به نیت نذری میخوریم، خلاصه صحبت‌های حاج آقا که در مورد طغیان آدما بود و بعد از گول خوردن حضرت آدم از شیطان و بعد بهش میگن خدا به تو اختیار داده بود میخواستی به حرف شیطان گوش نکنی گرفته تا صحبتهاشون در مورد مساوات، حاج آقا می‌گفتند در زمان ظهور امام زمان ارواحنا فداء خدا ما را با امتحان مساوات امتحان میکنه اونجایی که طرف اگه مالش زیاده باید بخشش کنه انفاق کنه و اگه نکرد سقوط میکنه و به هلاکت میرسه و مساوات یعنی خونه ی تو با خونه ی برادر مؤمنت باید یکی باشه اینجور نیست که خون تو رنگین تر باشه و تو یه جای خیلی خوب و بزرگ زندگی کنی ولی برادر مؤمنت تو یه جای کوچک و محقر منظور اینکه در آن هنگام همه باید در محضر امام یکسان باشند، فقیر و غنی نداریم همه مساوی ان 

و بعد دعا کردن که خدایا مارا در تمام لحظات مورد آزمایش‌های سختت قرار نده 

الهی آمین 

خیلی صحبت‌های حاج آقا در مورد طغیان که میدونستم اما در مورد مساوات برام عجیب و تکان دهنده بود

خدا بهمون رحم کنه...  الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

اتفاق ناگوار

به نام خدا 

سلام 

از خونه مامان که بر می‌گشتیم، شوهرم گفت با بابا که رفته بودم رو پشت بوم اثاث بذاریم تو انباری، بابا یه چیزی تعریف کرد، الان برات تعریف کنم بهم نریزیا، وای تا شوهرم اینو گفت انگار یه چیزی ازتو دلم کنده شد، اما به روی خودم نیاوردم که تعریف کنه، گفتم چی شده مگه؟ گفت دیروز ی نفر از همسایه ها تعریف کرده که چند روز پیش توظهر صدای جیغ و شیون شنیدن بعد که اومدن بیرون دیدن یه تراکتور که اونجاها خاک برداری میکرده، کارش که تمام میشه داشته از تو خیابون می‌رفته که یه ماشین سمند از توفرعی میاد تو خیابون و با تراکتور برخورد میکنه و از اونجایی که این راننده ی بی دقت تراکتور بیل مکانیکیشو نه کامل بالا برده و نه کامل روی زمین تا نیمه بالا قرار داده بوده بیلش میره تو شیشه ماشین سمند و سمند که دو سر نشینش یه مادر و یه بچه ی 7_8 ساله بوده، اینطور که میگفتن سر بچه را برده بوده ولی مادر را خبر موثق ندارم که چه اتفاقی افتاده براش ولی وقتی شوهرم تعریف کرد تمام پاهام بی حس و حال شده بود و یه لحظه احساس کردم هیچ جونی در بدنم نیست و فقط میگفتم آخی بمیرم الهی هم برای بچه هم برای دل اون مادر که بچشو داشته می‌برده بیرون، وای چه حالی داره الان اون مادر، خدا نصیب نکنه الهی 

خدا ان شاء الله به حق 5 تن بهشون صبر کثیر عنایت کنه که واقعا سخته خدا بدادشون برسه 

بچه که گناهی نداشته و حتما تو بهشته الان ولی واقعا خدا به پدر ومادرش صبر بده... 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی