به نام خدا
سلام
امروز صبح داشتم غذا می پختم که یه نفر زنگ آیفون را زد، تا رفتم در را باز کردم دیدم یکی از همسایه های قدیمی که سالهای پیش چنننند سالی بود در منزل ما مستأجر بودن، تا اومد داخل گفت وای چشمم که افتاد به اینجا تو دلم یه حالی شد یاد اونروزا بخیر، اماحالا خداراشکر خودشون خونه خریدن که ازاینجا رفتند، ایشون همسرش کشاورز بود و هرموقع که محصولی می کاشتند موقع برداشت محصول غیر ممکن بود که برای ما هم نیارن و هربار که هر کدوم از محصولاتش ن رابرداشت میکردن برای ما و یکی از همسایه های دیگه که هرسه خییییلی باهم دوست بودیم می آوردن و میگفت اصلا همینکه از محصول باغمون به هرکس می دیم باغمون برکت پیدا می کند وامروز خیلی برام جالب بود وقتی در رابازکردم بعداز سلام و احوالپرسی گفت براتون گوجه آوردم گفتم شما هنوز یاد ماهم هستید گفت ماهمیشه یادتون هستیم خداراشکر که خدا این نعمت راهم به ما داده که مارا همیشه از داشتن دوستان خوب محروم نکرده و ماراباخوبان دوست و آشنا کرده و من ازاین بابت واقعا از خدا متشکرم که اززمانیکه ساکن بهارستان شدیم گفتم خدایا افراد صالح و شایسته سر راهمون قرار بده، بازم خدایاشکرت، دوستم بچه سومش تقریبا یه ساله که بدنیا اومده و همراهش بود خیییلی بچش خوش خندس و نازولیه، فرصت نشد عجله داشتن میخواست بره مدرسه پسرش میخواستم بهش بگم این بچه نازنازی همونه که خدا ناخودآگاه بهت داد و تو گریه میکردی، الان چقدددررر این بچه شیرین و تودل برو شده برات
خدا ان شاء الله هرسه بچشو و همه ی بچه های هممون رو حفظ کنه و سلامت بداره
الهی آمین