مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

  • ۰
  • ۰

مطب دکتر

سلام 

​​​​​​دو ماهی بود که کارم شده بود تماس گرفتن با مطب خانم دکتر که یه نوبت بگیرم و موفق نشده بودم، هر بار که تماس می. گرفتم یا پشت خط اشغالی می موندم یا وقتیکه زنگ می‌خورد خوشحااال میشدم که خب موفق شدم بگیرم سینمو صاف میکردم که تا جواب میدن بعداز سلام و خسته نباشید بگم یه نوبت میخوام، بعد کلی زنگ می‌خورد و قطع میشد دوباره میگرفتم، و باز خودمو آماده میکردم برای نوبت گرفتن اینبار جواب که میدادن درحالیکه قندتودلم آب میکردم میگفتم ی نوبت میخوام میگفت پرونده داری؟ گفتم نه، می‌گفت گوشی حضورتون، میرفت و دیگه طرف یادش میرفت که من پشت خطم، خسته میشدم و قطع میکردم دوباره گرفتم، البته دوباره یه اصطلاحه، چون چندیییین بار شماره گرفته بودم، و دوباره که جواب داد گفتم ببخشید نوبت میخواستم، دوباره گفت پرونده دارید؟ گفتم نه گفت خانوم فعلا نوبت نداریم خانم دکتر مریضای خودشو می بینن، گفتم خدا خیرتون بده اینو نمیشد همون اول..... بوق، بوق، بوق، نگذاشت من حرفم کامل بشه، تلفنو قطع کرد و منم بی اینکه خمی به ابرو بیارم تلفن را روی پایه گذاشتم و رفتم سراغ کارام، فرداش دوستم تماس گرفتن و گفتن رفتی دکتر؟ جریان رابراش تعریف کردم گفت وای چه صبورید شما، من الان به خواهرشوهر میگم برات نوبت بزنه، خلاصه دوستان گلم که از خواهر برام عزیزترین  برام نوبت گرفتن و امروز اومدم مطب، البته باتمام این تفاسیری که پیش اومده از چندروز قبل بخدا توکل کردم گفتم خدایا من اینو میدونم که فقط خودت تأثیرگذاری و بس و من لا مؤثر فی الوجود الا الله را میدونم، پس به خودت توکل میکنم و از خودت میخوام که تأثیرات رو روی دست خانم دکتر بگذاری و کلا امور امروزم رو به خودت می‌سپارم، اومدم مطب و منشی اسمم رو پرسید و گفتم و زد تو سیستم و گفت نوبت به این اسم ثبت نشده، گفتم ی بار دیگه ببینید غیر ممکنه نباشه دوستم نوبت گرفتن دوباره چک کرد و گفت نیست هم اسم شما مال سال 94 هست. بازم خیالی نبود چون بخدا سپرده بودم با دوستم تماس گرفتم و ایشون گفتن بگید دوباره چک کنن به اسم خودتون نوبت گرفتم. خانم منشی با بی‌دقتی صفحه را باز می‌کرد میگفت نیست و می بست، خودم که نگاه کردم گفتم اسمم بودا دوباره بازکرد گفت کو؟ نشونش که دادم گفت خب این مال هفته گذشته گفتم خب ما هفته گذشته همین تاریخ تماس گرفتیم ممکنه اشتباه تاریخ اونروز رو بجای تاریخ نوبت زدن. بعد دیگه تاریخ رو اصلاح کردو کارای پذیرش را انجام دادن، همه اینارو گفتم که بگم وقتی همه ی امورات زندگیتون رو بخدا بسپارید خدا خودش همه ی کارها رو ردیف میکنه بدون اینکه آب تو دلت تکون بخوره، فقط باید توکلت واقعی باشه...    و من الله توفیق 

  • ۹۹/۰۴/۳۱
  • سهیلا کاظمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی