مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

۱۴ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

سلام

طبق دروسی که از اساتید محترم آموختم ، یادگرفتم که تو هرکاری به خدا توکل کنم همراه با تلاش عاقلانه و دیگه بقیشو بسپارم به خدا. الان چند ماهی است که این مهمان ناخوانده پا به خانه و کاشانه ی ما گذاشته و با هیچ ترفندی بیرون نرفته و همچنان دارد با ما یه قل دو قل بازی میکند. 

این چند مدت اخیر خبر مبتلا شدن دوستان را که می شنوم بسیار اندوهگین می شوم. نمی دانم چقدر در پیشگاه خداوند قابل هستم ولی براشون بسیار دعا کردم . امشب که استاد کیانی جهت کنسلی کلاس تماس گرفتند و گفتند که پسرشون تمام علائم کرونا را دارند ، علاوه براینکه واقعا ناراحت شدم ، به فکر فرو رفتم.بعضی وقتا نه بخاطر این ویروس منحوس ، بخاطر حکمتهای خداوند واقعا جای تامل دارد. که چگونه می شود انسانهایی که نه فقط بهداشت سلامت جسم را رلایت کرده بلکه بهداشت سلامت روحشون را هم رعایت کردند. اما وقتی خبر مبتلا شدنشون رو می شنوم به دردن خود می اندیشم که آیا من انسان همانطور که پروتکل های بهداشتی را رعایت میکنم ، چقدز برای روحم و اصل وجودی ام در این زندگی دنیوی پروتکل های الهی را رعایت کردم . آیا اینقدر که از این ویروس منحوس که چند ماهی است مهمان ناخوانده ی خانه های ما شده ، می ترسیم، آیا از خودمان نمی ترسیم ؟ ( اعمال و رفتارمان ) که همین خود ماییم که سرنوشت را برای خودمان رقم می زنیم ، با مسیرهایی که انتخاب می کنیم. و اینجاست که وقتی باخود می اندیشم به یاد درس قوانین و سنتهای الهی میوفتم و اینکه تا خدا نخواهد برگی از درخت نمی افتد . بنابراین سعی می کنم اعمال درستی داشته باشم. حداقل اینکه با رعایت همان پروتکل ها غیبت نکنم و توکل به خدا داشته باشم. 

( به فرموده ی امام خمینی ره : الغیبت اشد من الزنا ) 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

حکمت خدا

شاید کرونا دوباره یادمان بیندازد که انسانیم و خداوند بااین ویروس مارا مجبور کرد که در خانه بمانیم و کمی از پشت این ویترین شیشه ای به دنیا بنگرم ، نه فقط دنیای بیرون بلکه به درونمبنگرم و تامل کنم و به ژرفای درونم بیندیشم که من کی ام ؟ برای چه متولد شده ام ؟ چرا پا به این دنیای بی انتها گذاشته ام ؟ وظیفه ام چیست ؟ گاهی پیش خود میگویم که هیچ کار خدا بی حکمت نیست و میخواهد به ما ثابت کند که ما هیچی نیستیم اینقدر ضعیفیم که از پس یک ویروس کوچک هم بر نمی آییم . 

باز با خود می اندیشم من کی ام ؟ اول شخص مفرد یا مادری مهربان یا همسری فداکار ؟ آری من انسان که روحم اصل وجودی من است و همانطور که خداوند در آیه 85 سوره اسراء میفرماید : قل الروح من امر ربی... این روح از امر پروردگار من است و خداوند این دنیای بی انتها را برای من آفریده  و من را برای خودش، تا عبادت و اطاعت کنم و عبد بشم پس وظیفه ام این است که مطیع باشم و اطاعت کنم. 

چه خوب ! حالا می فهمم که این کرونا همش هم بد نیست. مزایای خوبی هم دارد و آن در خانه ماندن و تامل در درون خویش است. با آمدن این ویروس گفتند که بهترین کار این است که هر کس در خانه خودش قرنطینه شود، خیلیا ترسیدند در حالیکه هیچ ترسی ندارد. چرا همه با شنیدن کلمه قلمبه سلمبه ی قرنطینه به وحشت می افتند ؟ و ترس در دلشان جای می گیرد ؟ اگر تمام حروف این کلمه را از هم بشکافیم میتوان معانی قشنگی برایش پیدا کرد. مثلا حرف قاف: در خانه بمان و《 قرآن 》تلاوت کن. حرف ر : با خدای خود 《 راز و نیاز کن 》 حرف نون : 《 نماز قضا 》 بخوانیم. حرف طا: در این میان 《 طینت و نفس 》 خود را از هرچه غیر خداس پاک کنیم. حرف یاء: 《 یاس و ناامیدی 》را از خودمان دور کنیم چون فرد موحد یاس به خود راه نمی دهد. حرف نون : 《 نسیم عطر خدا 》 را به یاد آوردن و احساس کردن است. حرف ه : 《 هوای دلهایمان 》 را پاکیزه و مطهر کنیم تا حال دلهایمان خوب شود. 

پس بیاییم به همدیگر قول بدیم که در این برهه از زمان کاری نکنیم که این دوران به کوری ما بگذرد چون هیچ عصایی نیست که به آن تکیه زنیم. جز خدا چون او لا موثر فی الوجود الا الله است... وقتی با شنیدن خبرهای کرونایی دلشکره به دلم می افتد ، بایاد خدا دوباره دلم را آرام میکنم ، انگار کسی دستی به قلبم می کشد انگار کسی می گوید خیالت راحت ، من هستم و من تمام دلشوره هایم را بدست باد می سپارم. و همون لحظه دوباره با خدای خود درد دل میکنم. و به او توکل میکنم و برای تمام بیماران و مبتلایان به این ویروس دعا میکنم و از تو میخواهم که آرزوی تمام بچه هایی را که دستان کوچکشان را بسویت دراز کردند ، برآورده کنی. خدایا کرونا پشت این ویترین شیشه ای قرار گرفته و منتظر است که برق ناامیدی را در چشمانمان احساس کند. آنوقت است که با تلنگر ریزی این ویترین شبشه ای را شکسته و وارد شود... پس خدایا از تو میخواهم که دلهایمان را مملو از نور توحیدی ات کنی. 

به فرموده ی حضرت زینب سلام الله علیها :  ما رایت الا جمیلا ... جز زیبایی چیزی ندیدم. بیایید ماهم بااین دید به کرونا نگاه کنیم که کرونا باعث شد که یادمان بیفتد ما انسانیم و باید قدر داشته هایمان را بدانیم و یادمان انداخت که خدا هر سختی و مریضی را که می فرستد برای رشد و تربیت ما میفرستد و وظیفه ما این است که مطیع دستورات و احکام الهی باشیم. باید یاد بگیریم که هر کاری را در راستای دستورات و احکام الهی انجام بدیم. الان با آمدن این ویروس یک عده متوجه شدند که باید طبق دستورات و احکام الهی که بسیاری از صاحبنظران و متخصصان که از روی مبانی عقل و علم حکم میکنند ، گفتند که رعایت بهداشت و و در خانه ماندن فرض است ولی ای کاش برای موارد مهم دیگر زندگی هم طبق احکام و دستورات الهی که گفته شده در قرآن ، غیبت نکنید ، دروغ نگید ، تهمت نزنید و درباره ی همدیگر قضاوت نکنید ، همه ی این اصول راهم طبق همین احکام یاد بگیرند. 

خود من تو این مدت با لطف و یاری خدا دارم تمرین میکنم که حواسمو جمع کنم و غیبت نکنم و مثبت نگر باشم. 

پس الان می بینیم که در این کرونا  《 ما رایت الا جمیلا 》   چیزی جز زیبایی ندیدیم 

 

این نوشته را در روزهای اول آمدن ویروس کرونا نوشتم 

          《 با ما همراه باشید 》 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

سلام دوستان 

چهار سال پیش خییلی هوای رفتن به کربلا به سرم افتاده بود خییلی دلم میخواست برم کربلا هر کس که میرفت مشهد بهش التماس دعا میگفتم و میگفتم از آقا بخواید که مجوز منو برای کربلا خودش امضا کنه اون سال بدجوری دلتنگ کربلا و بین الحرمینش شده بودم هر کس هم قسمتش میشد و میرفت کربلا موقع خداحافظی اشک تو چشمام حلقه میزد و میگفتم سلام منو به آقا برسونید و بهشون بگید که جواب سلام واجبه آقاا... همسرم وقتی فهمید خیلی دلم میخواد برم و بخاطر بچه هام که تنها میشن نمیرم بهم اجازه دادن که برم و خودشونم مراقب بچه ها باشن. اونروز از خوشحالی تو پوست خودم نمی گنجیدم داشتم بال در می آوردم ، فرداش باهم رفتیم برای ثبت نام با کاروانی که قرار بود ببرن و بعدم رفتیم برای صدور گذرنامه و قرار شد برای 7 مهر پرواز داشته باشیم وقتی خیالم از بابت کارای سفرم بسوی سرزمین عشق و نور راحت شد ، با قوت هرچه تمامتر به تدارک تهیه و آماده کردن وسایل غرفه شهدا پرداختم ،  اونسال دومین سالی بود که بمناسبت هفته دفاع مقدس غرفه شهدا میزدم غرفه شهدای ما در گلزار شهدای بهارستان  کنار مزار شهدای گمنام قرار داشت. و کتابی که در مورد شهدا نوشته بودم تقریبا به انتها رسیده بود ، سعی کردم غرفه ام را با قاب عکسهای همون شهدایی که در موردشون نوشته بودم و از خانواده هاشون امانت گرفته بودم مزین کنم و با همکاری همسرم حوضچه ای از خون شهدا در ورودی غرفه ساختیم. همون روز دو تا از خانواده های شهدا که از قضا پسران شهیدشون در جبهه باهم دوست بودند همدیگر را پیدا کردند و برادر یکی از شهدا با یادآوری خاطرات شهیدشان اشک می ریختند روز ششم مهر ماه که قرار بود فردای آنروز که پایان هفته دفاع مقدس بود غرفه را جمع کنم و برای سفر آماده باشم ، تماسی روی تلفنم برقرار شد ، از طرف مدیر کاروان بود ، گفتند سفر لغو شده در همون لحظه گوشهایم کیپ شد و بقیه حرفهاش فقط بصورت صدا در گوشم پیچیده بود و دیگر هیچ نمی فهمیدم که چه میگوید به ناگاه اشک در چشمانم حلقه زد و به تابوت شهیدی که در کنار غرفه قرار داده بودم خیره ماندم و با صدای دختر بچه ای که با پدرو مادرش از غرفه ما دیدن میکردن و میگفت مامان شهید تو اینجا خوابیده ؟ بخود آمدم... غرفه را بدست یکی از دوستانم سپردم و به کنار مزار شهدای گمنام رفتم و گفتم شما میدونید چرا ؟ کجای کارم اشتباه بوده ؟ آیا خطایی کردم ؟ من میخواستم برم پابوس سیدالشهدا ای شهید سید از خدا بخواه که این راهو برام باز کنه منم قول میدم ان شاالله به قید حیات سال بعد دوباره غرفه شهدا را با برکت تر برپا کنم، قول میدم . اون شب و فردا شب هم تمام شد و غرفه را جمع کردیم و با شهدا گفتگوی محرمانمو کردم و اومدیم خونه ، خییلی بی حوصله بودم ، شوهرم گفتن خسته ای یا دلتنگ ؟ با بغض گفتم دیروز تماس گرفتند و گفتند سفرمون کنسل شده ... شوهرم گفت برای همین اینقدر ناراحتی ؟ اشکم درومد گفت خب لابد قسمت نبوده ، گفتم شما ناراضی بودی از تنها رفتن من ؟ گفت نه من خودم بهت پیشنهاد دادم. شما هم خودت بخاطر بچه ها دل نگران بودی گفتم من میمونم شما برو گفتم خداراشکر که شما راضی بودی. فرادش دوباره رفتم سر مزار شهدای گمنام و هر روز دعا میکردم  تا اینکه دهم مهرماه که شد دوباره تماس گرفتند و گفتند که سفر به حول و قوه ی الهی برقراره و نوزدهم مهرماه حرکت است اون لحظه لحظه ای بود که دیگه از خود بیخود شده بودم و از خوشحالی بالا و پایین می پریدم و سوار ماشین شدم و رفتم سر مزار شهدای گمنام و اونجا از خدا و شهدا تشکر کردم و بالاخره نوزدم مهرماه راهی کرببلا شدم و سفری خاطره انگیز ، چون اول محرم و مراسم تعویض پرچم گنبد را همونجا از نزدیک دیدم و خیلی از مراسمات و عزاداریهای خاص اون ماه را در محل خودش دیدم و متحول شدم. اما حیفم از این می آید که احساس میکنم چون بار اولم بود و نابلد و فکر میکنم بهره ی کافی نبردم و از خدا میخوام که باز هم قسمتم بشه و دعوتم کنن و دوباره برم.

سال بعد طبق قولی که به شهدا داده بودم غرفه شهدا را با عظمت و شکوه هرچه تمامتر برگزار کردم طوریکه تو ناحیه رتبه اول شدیم . 

اللهم الرزقنا کربلا 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

صبح که میومدیم برای کلاس محتوا سازان ، چون همسرم زحمت کشیدن و مرا رسوندن که آدرس را هم برای برگشت بهم بگن.

ولی اول کوچه امور مساجد را پیدا نکردیم و از آنجایی که نمیخواستم همسرم هم اذیت بشه ، به کل فراموش کردم که خانم حق شناس شماره کوچه را برام فرستاده بودن ولی خدا کمک کرد و همونموقع یکی از بزرگواران کلاس که آخرش متوجه نشدم کدامیک از دوستان بودند که تماس گرفتند و گفتند شمانمیایید بدای کلاس؟ کلاس داره شروع میشه. 

گفتم بله تو خیابون مسجد سید هستیم ولی کوچه امور مساجد را هنوز ندیدیم. ایشون گفتند که شماره کوچه ، کوچه 24 هست. و دیگه بعداز اون خیلی سریع پیدا کردیم و اومدیم. 

وقتی از ماشین پیاده شدم از همسرم تشکر کردم بخاطر زحمتی که کشیدن و مرا رسوندن تا سر بن بست نغمه و بهشون گفتم که ممنون که اینقدر همپا و همراهمی. دست گلت درد نکنه. گفتند خواهش میکنم ، دیگه اگه اینا رو نگی چی بگی ؟ و خندیدیم. ولی ظهر که رسیدم خونه جای شما خالی یک خورش قیمه پخته بود که بوی غذا فضای خانه را پر کرده بود. 

  • سهیلا کاظمی