مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

۳۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

فاقد فرصت مناسب

به نام خدا 

سلام 

بالاخره روز موعود رسید، امروز بعداز چند روز جمع کردم اسباب و اثاثیه مامان و تمیزکاری منزل نو بالاخره امروز صبح اسباب آوردند و ماهم از صبح مشغول بودیم الان تو وقت استراحت اومدم و از فرصت استفاده کردم تا وبلاگم رو به روز کنم و ترجیح دادم توی همین موضوع بنویسم، خلاصه دورازجون همه مثل تراکتور کارکردی تا الان آشپزخانه و اتاقها چیدمان شد ولی هنوز کلی کار مونده منم خونه غذا براشون غرمه سبزی پختم و آماده گذاشتم که وقتی شب همه خسته و گرسنه میان غذا آماده باشه آخه منزل ما به مامان اینا نزدیکه، خلاصه تا صداشون درنیومده من برم چون دوباره بلند شدن به کار کردن... تا صدام نزدن برم.

یاعلی مدد التماس دعا 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

یک بنده خدایی که از دوستان هستند یک باغ انار دارند که به قول خودشون باغ نیست، باغچس، راستم میگن بنده خدا چون تو اون باغ کوچیک یه مساحت کوچیکش رو درخت انار کاشتند چند سال اول انار خوبی بهشون میداد بعد دوسه سالی انارشون یه آفتی میزد که از داخل خراب میشدن و فقط یه مقداری از اون انارها سالم میموند که همون راهم بین دوستان و ازجمله ما تقسیم می‌کرد، خانمش میگفت همینکه تقسیم میکنیم و تنها نمیخوریمشون باغمون برکت پیدا میکنه الحق انار خوب و آبدار و شیرینی هم بود، امروز بعداز مدتها دعوت کردن و رفتیم تو باغشون به محض اینکه وارد باغشون شدم، منظره ی عجیب و دلخراشی به چشمم خورد، هرسال تو این فصل که میرفتیم باغشون بین درخت انارها را ردیف به ردیف شوهرش کرت درست کرده بود و آب را میذاشت پای درختها هم خیلی تمیز آب میخوردن درختها، هم منظره و چشم انداز خیلی زیبایی داشت، ازاین گذشته انارها تواین فصل سال هم درشت بنظر میپرسیدن هم رو به قرمزی رفته بودن، درواقع رشد انارها بوضوح مشخص بود و حتی رسیدگی که بهشون شده بود هم هویدا بود خلاصه من که خیییلی خوشم میومد و لذت می‌بردم، اما امروز که رفتیم بین تمام درختان انار علف هرز روییده بود و علفها را اینقدر از زمین جدا نکرده بودن که ریشه هاش همه جا تابیده بود و هم زیاد شده بودن هم زور و قوه ی درختان انار را گرفته بود و درختان انار رشدی نکرده بودن، انارها هنوز کوچک بودن و رنگ پوست انارها سبز بود، خیییلی دلم سوخت، گفتم آخییی چرا انارها به این روز افتادن؟ دوستم آهی کشید و هیچ نگفت اما همسر دوستم گفت باغ رسیدگی میخواد، دوستم گفت خب بهش رسیدگی میکردی، همسرش گفت نه خانوم رسیدگی یعنی اینکه باید خرجش کنی شما نمیذاری من تو باغ پول خرج کنم، دوستم خیلی خودداری کرد معلوم بود که می‌خواست جلوی همسر من که دوست شوهرش بود حرفی نزنه و نهایتا سکوت کرد.  ولی بعد جداگانه برام تعریف کرد که اصلا اینطور نیست اینکه شوهرم میگه من مخالف خرج کردن توی باغم اینو درست میگه ولی من نگفتم خرج درخت‌هایی که زندن و دارن بهمون ثمره میدن، نکن، گفت میخوام اونطرف باغ که درخت بید و اکالیپتوس درآمده همه را خراب کنم و جاش استخر بزنم منم گفتم استخر بدردمون نمیخوره بجاش همه جاشو چمن کاری کنیم و یه آلاچیق بزنیم و میز و صندلی بذاریم و یه آبنما هم درست کنیم صفاش خیییلی بهتره، اما گوش نکرده. حالا هم که درخت انارها را بهش رسیدگی نکرده که مثلا جواب داشته باشه بگه باغ خرج داره، البته خانمش میگفت یه دلیلش رسیدگی نکردنه ولی دلیل عمدش رو یه چیز دیگه میدونست دوستم خیلی به این موارد اعتقاد داره و اینجور موارد را رعایت میکنه، می‌گفت بابام هم باغ انار دارند پارسال انار باغ ما بهتراز انار باغ بابام اینا شد بعد میگفت هی شوهرم دسترنج خودش رو به رخشون می‌کشید که ببین آدم یا یه کاری رو نمیکنه یااگه کرد درست انجام میده، شما نه رسیدگی غذایی و کودی که به درختها میدید درسته نه طریقه آب دادنتون به درختان انار، درخت انار آب شناور میخواد نه قطره ای که شما برداشتی قطره ایش کردی و هی ایراد می‌گرفت و می‌گفت ببین فلانی انار باغ منو، بعد میگفت پارسال همسرم به خودش مغرور شد و فکر کرد که خودش این انار را بعمل آورده، خدا امسال خواست نشونش بده که منتا پارسال میخواستم که باغت به ثمر بنشینه، اما امسال دیگه خدا نخواست برامون و اراده نکرد که درختان انارمون پرثمر باشه، ولی بازم شوهرم این چیزا رو قبول نداره... خلاصه که دوستم فوق العاده ناراحت بود و من کمی دلداریش دادم ولی بهش حق هم دادم چون حرفاش درست بود اینکه وقتی ما یه کاری رو انجام میدیم اگه خواست و اراده ی خدا بر کار ما محقق بشه کار ما به نتیجه میرسه وگرنه اگه خواست و اراده ی خدا نباشه هیچ کار ما به نتیجه نخواهد رسید و نباید درهرکاری به زور و قوه ی خود یا دانش خود متکی بشیم چون همه‌ی این انرژی و دانش را هم خدا به ما داده پس بازهم خدا درآن دخیل است و اگر فقط همه چیز را بجای اینکه از آن خدا بدونیم از آن خود دانستیم دچار شرک می‌شویم و اونوقت بیچاره میشم چون بجای قدردانی از خدا ناسپاسی و کفران کردیم و اگر افتادیم تو مسیر کفران هم عذاب بهمون نازل میشه و هم از لحاظ درونی ساقط میشیم یعنی عدم سپاسگزاری از خداوند ما را از عالم انسانیت خارج کرده و به عالم بهیمیت یا عالم حیوانی می کشونه... ان شاء الله خدا هیچکدوممون را رها نکنه و به حال خودمون وانگذارد. و خداراشکر که خدا شکر کردن از نعمت‌هاش رو بهمون یاد داده... 

الهی شکر 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

بدون موضوع

به نام خدا 

سلام 

بعضی وقتا دیدی هیچ روزمرگی خاصی نداشتی که درموردش بنویسی؟ 

منم امروز تقریبا یه همچین حسی دارم و الان تصمیم گرفتم توحاشیه صحبت کنم 

بعضی وقتا که آدما مجبور میشن بخاطر آرام کردن اوضاع و شرایط یه دروغهایی رو بگن، تاحالا برای شما پیش آمده؟ برای من پیش آمده شاید بندرت... و حتی نه بخاطر خودم بخاطر حفظ آبرو و شخصیت دیگران، اون لحظه احساس میکنم حالم خیلی بد میشه که دارم دروغ میگم خدا منو ببخشه ولی همش بخاطر آروم کردن شرایط حاصله است. بعضی وقتا پیش خودم میگم به تو چه، هرکار میخوان بکنن ولی باز دلم آروم نمیگیره و میخوام یه جوری مشکلشون حل بشه و ادامه دار نشه... اما واقعا از صمیم قلبم میخوام که اگه کارم اشتباس خدا منو قطعا ببخشه و توبه ام را بپذیرد  و حمایتم کنند ...  الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

کلاف پیچیده

به نام خدا 

سلام 

بعضی اتفاقات روزانه واقعا مثل کلاف پیچیده ای می‌مونن که نه سرش پیداست نه تهش، در حقیقت نه موضوع اون اتفاق مشخصه و نه علت اون موضوع، پس چی می‌شود که بعضی وقتا یک همچین اتفاقاتی بطور ناگهانی رخ می‌دهند 

حتی جوری نیستند که بشه تعریف کردو یک روزی بعنوان خاطره بخوام بهش رجوع کنم که بخونمش و برام تداعی بشه چون آدما از افتادن بعضی اتفاقات خرسند نمی‌شوند. من هم الان خوشحال نیستم ولی عمیقا فکرم رو بخود مشغول کرده که چرا واقعا این چند مدت اخیر آرامش توخونه ی ما شده مثل طناب کشی که آن را می کشیم و باخودم  باآرامش پیش می‌بریم و یک مرتبه یک اتفاق کوچیک اونو پاره میکنه و از هم گسیخته میشن. هرچی درمورد این قضیه فکر میکنم فقط به یک مورد برمی‌خوریم و اون اینکه چند روزی که تلاطم پیش میومد به هر دلیلی و باهر کسی بخدا توکل کردم گفتم خدایا خسته شدم یا درک منو زیاد کن و صبر بی حد و حصر به من عنایت کن یا اوضاع را خودت به آرامش برسون، اینو ازخدا که خواستم فرداش همه چی آروم طی شد و چند روز بهمین منوال بی دغدغه و باآرامش پشت سر گذاشتم اما اصلا حواسم نبود که هرروز صبح که از خواب پا میشم بخاطر این آرامش خداراشکر کنم و احساس میکنم بهمین خاطر دوباره روند آرام متلاطم شد و حالا باید خداراشکر کنم بخاطر اینکه مشکل حادی نیست و ان شاءالله و به خواست خداوند هرچه زودتر این مشکل کوچک برطرف خواهد شد، پس باید شکر خدارا بگویم تا باشکرگزاری ام نسیم ملایم را به زندگی برگردانم... 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

برنامه ریزی

به نام خدا 

سلام 

صبح که داشتم تلفنی با مامانم صحبت می‌کردم، گفتم گاز خونه وصل شد؟ حالا کی اسباب می‌برید؟ مامانم گفت تا عصرو غروب مشخص میشه اگه وصل شد، شبیه ماشین هماهنگ میکنیم که صبح بیاد ببره، گفتم بسلامتی و بعد تلفن مامان، تصمیم گرفتم که هرکاری دارم جلو جلو پیش بندازم که فردا اگه دستمون بند اسباب‌ کشی شد کارامل انجام داده باشم. بعدازظریه کمی سرم سنگین شد و نتونستم کاری به اون صورت انجام بدم، عصرشم پسرم میخواست بره باشگاه کمی کارای اونو انجام دادم و اومدم بنشینم که بقیه کارامو انجام بدم که همسرم گفت بریم تا خونه مامانت ببینیم چیکار کردن، گفتم شما خودت تنها برو تا من کاراما انجام بدم، یه موقع فردا مامان اسباب کشی داشته باشه من به هیچکدوم از کارای خودم نمیرسم و کلی عقب میوفتم از کلاس، خلاصه شوهرم رفتند و من شروع کردم به وبلاگ نویسی که یکی از کارهای روزمره ام هست، وتو همین حین دارم به این فکر میکنم که چرا واقعا من مدتی بود سرم اینقدر سنگین نشده بود که بعدازظهر مجبور بشم بخوابم ولو اینکه 20 دقیقه بخوابم، بعد یادم افتاد به اینکه صبح که این تصمیم را گرفتم و پیش خودم برنامه ریزی کردم، ان شاء الله نگفتم برای همین جور نشد که طبق برنامه ریزیم پیش برم 

یه موقع هایی یه کاری را ما میخوایم که انجامش بدیم پس باید بدونیم که خواست فقط خواست ما نیست خواست خداوند مطرحه و حتما باید ان شاء الله را بگیم تا خدا بخواد که کار ما انجام بگیره. 

مثل پیامبر اکرم ص که یه روز یه یهودی اومدن نزد ایشون و یه سوال ازشون پرسیدن پیامبر گفتند برو و فردا بیا تا جوابت را بدهم و ان شاءالله نگفتند، و 40 روز طول کشید تااینکه جبرئیل بر پیامبر نازل شد و گفت چون ان شاء الله نگفتی خدا 40 روز کار تو را به تعویق انداخت. 

پیامبر اسلام ما که دیگه بنده ی ناچیز خدا هستیم 

خدا ان شاء الله هر چی صفت خوب هست بر ما ببخشد 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

امروز وقتی داشتم از کلاس برمی گشتم خونه به دو مورد جالب برخوردم یکی تابلویی بود که روی دیوار جایگاه قطار نصب شده بود که روی آن یک عکس از سر و گردن طراحی شده بود که عکس قل روی نیمرخ آن روی سر کشیده شده بود. این عکس ساده خیلی نکته داشت و حرف باهامون داره، عکس میخواد بگه که اینهمه علم پیشرفت کرده زندگی ها پیشرفت کردن بنای ساختمان‌ها پیشرفت کردن، مثلا آشپزخانه های قدیم بشکل یک مطبخ در گوشه ای از حیاط بود بعد اومد داخل ساختمان ولی بشکل بسته و محفوظ که میهمان خانم خونه را درحال آماده کردن پذیرایی نبینه بعد دیگه کم کم دیوار آشپزخانه ها برداشته شد و به اصطلاح اپن شد و الانم که دیگه از اپن درآمده و بصورت خیلی باز فقط یک میز جزیره تو جایگاه اپن قرار میگیره... خب حالا بااین همه تغییر در بنای یک ساختمان بی‌جان که نه قلب داره نه روح چجوریه که مغزهای خیلی از ماها هنوز بشکل اپن هم درنیومده چه رسد به اینکه جزیره شود خلاصه اینکه تو دنیای امروز وقت آن رسیده که مغز ماهم اپن شود در حقیقت نوع نگرش و تفکر ما نسبت به مسائل باید به روز شود. اگر سعی کنیم به داشته های خود توجه کنیم و نعمت هامون ببینیم و ازهمه مهمتر صاحب نعمت را، می‌توانیم درهای ناشکری و ناسپاسی را به روی زندگیمون مسدود کنیم و باب شکرگزاری را به روی زندگیمون باز کنیم. 

مورد دیگه ای که توجهم را در ایستگاه مترو و سالن قطار به خود جلب کرد. وجود نوار زرد رنگی هست که در لبه ی سکوی ایستگاه کشیده شده، و مرتب صدای ضبط شده می‌گوید از خط زرد لبه ی سکو عبور نفرمایید و داخل سالن قطار پشت درهای قطار دوتا عکس جای کفش کشیده شده که فقط توی این جایگاهها در صورت عدم صندلی خالی می‌توان ایستاد و باز تأکید می‌کنند که پشت درب قطار نیستند همه ی اینها قانون‌های هستند که باید در روی سکوی ایستگاه و داخل سالن قطار رعایت شود و اگر رعایت نکنیم به ضرر خودمان است و خودمان آسیب می بینیم و منجر به هلاکت خودمان می‌شود نه مسؤل ایستگاه و قطار پس هرچه این قوانین را رعایت کنیم به نفع خودمونه

بنابراین توی زندگی و امور  معنوی هم همینطوره خداوند یک سری سنت‌ها و قوانینی داره که جهان هستی را داره بااین قانون‌ها اداره میکنه و ما را مکلف به انجام این قانون‌ها کرده و گفته اگه میخوای خوشبخت باشی و خوشبخت زندگی کنی باید این قانون‌ها را بلد باشی و برنامه ی زندگیتو بااین قانون‌ها تنظیم کنی وگرنه خودت آسیب می بینی و به ضرر خودته. چون ما اگه نماز بخونیم و شکرگزار خداوند باشیم به نفع خودمونه و اگه چه شکرگزار باشیم چه ناسپاس هیچ سود و زیانی بخدا نمیرسه و خداوند غنی و حمید است یعنی ستوده بی نیاز است و همه چیز از آن خداست. 

به امید متحول شدن و بهتر شدن نوع نگرش و رعایت قوانین الهی. 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

دوست خوب

به نام خدا 

سلام 

دیشب وقتی یکی از دوستانم که به اندازه خواهرم دوستش دارم بهم پیام داد و بعداز کلی چاق سلامتی، گفت فردا عقد فاطمه است، فاطمه خواهرشوهرشه ولی ایشون هم دوست چند سالمه و ایشونم مثل خواهر خودم دوستش دارم برام عزیزن کلا ما سه نفریم که چننند ساله باهم دوستیم نه یه دوستی ساده بلکه هرسه مثل خواهریم و حتی حاج خانوم که مادر فاطمه میشه و مادرشوهر عاطفه فوق العاده برام عزیزن و دوستشون دارم و براشون ارزش و احترام خاصی قائلم مامان عاطفه هم همینطور کلی تاحالا باهم مراوده داشتیم و داریم 

خلاصه وقتی خبر داد که فردا قراره عقد کنه بیشتر دلم هاشونو کرد دلم میخواست این کرونا لعنتی درمیون نبود و میرفتم و ده تا بوووس محکم بهش میکردم. ولی ازخدا همونموقع خواستم که اول از همه ان شاء الله زیر سایه مرتضی علی سلامت و خوشبخت باشن الهی و با از خدا خواستم که ان شاالله داماد راه دور نبرندش حتی اصفهان نزدیکم ن باشن تا هربار بتونیم همدیگه رو ببینیم. و از همه مهمتر نزدیک مامانش باشه چون وقتی عروسی کنه و بره سر خونه زندگیش ان شاء الله به امید خدا حاج خانوم تنها میشن ازخدا خواستم که همینجا نزدیک مامانش خونه بگیرن 

البته خداراشکر داماد آشناست و ان شاءالله که هوای همدیگه رو دارند. 

امروز باز یکی دیگه از دوستانم تماس گرفتند که با ایشون هم چندین ساله دوستم و ایشون را هم به نوعدخاص خودش خییییلی میخوامشون و برام عزیزن، میگن هرگلی یه بویی داره دوستان من هم همینطور هرکدومشون به یه مدل برام عزیزن و ارزش دارن و واقعا همشونو از ته دل دوستشون دارم. ایشون هم پارسال ازدواج کردند و خداراشکر همسر فوق‌العاده خوب و آقایی گیرشون اومد. هرکدومشون که ازدواج کردند همسرمون هم باهم آشنا شدن و ارتباط خانوادگی داریم ولی امان ازاین کرونا که الان چند مدتی است همدیگه رو ندیدیم و دلمون همچنان برای همدیگه می تپد. 

خوبی این جمع مااینه که وقتی دور هم جمع می‌شویم غیر ممکنه ازاون جمع یه درس و یا یه نکته اخلاقی نگیریم هرکدوممون برای دیگری درسی دارد ولی کنارش مزاح و خنده و شوخی هم داریم یعنی یه جمع بانشاط و شاد هستیم خداراشکر که از دورهم بودنمون فوق العاده لذت می‌بریم و شاد می‌شویم 

خدایا این دوستان عزیز را برام نگهدار و جمع مارادرکنارهم استحکام و پابرجا بگردان 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

عجول بودن

به نام خدا 

سلام 

از وقتی برادرم فوت کرد همش نگران خونوادم بودم  تا تلفن خونمون زنگ میخورد و شماره خونه مامان رو می دیدم بیشتر تو دلم کنده میشد دست خودمم نبود هربار شوهرم میگفت به اعصابت مسلط باش و خیلی هم سعی می‌کردم که خودمو کنترل کنم اما بازم نمیشد تااینکه شروع به خوندن درسهای توحیدی کردم و بسیار آرامش گرفتم و حالم خوب شد خداراشکر. ولی دوباره ازوقتیکه بابا به این بیماری مبتلا شد، ( سرطان روده) باز دوباره نگرانی‌هام برگشت. طوریکه هربار تلفن خونه بصدا درمیاد و شماره خونه مامان رو می بینم تو دلم خالی میشه با اینکه هربار به خدا توکل میکنم ولی  باز تو دلم خالی میشه و من از خدا بابت اینکه تو دلم خالی شده و توکلم باطل شده از خدا عذرخواهی میکنم و دوباره توکل میکنم ی مدت هرروز مرتب ذکرهای حمد و شکر را تکرار میکردم و حالم خیلی بهتر بود، امروز دوباره که تلفن خونه زنگ خورد تا گوشی رو برداشتم مامانم به یه حالت عجله ای و نگرانی گفت الو فلانی، ی لحظه آب دهنم خشک شد و به سختی دهانم را تر کردم و سلام و احوالپرسی کردم و گفتم چی شده؟ گفت ی کم نعنا برام بیار من سبزی خشکه هام رو با لسبابها بردم خونه جدید گفتم باشه الان میارم وقتی بردم دیدم مامان و بابام هردو چهره هاشون ناراحته،. گفتم چی شده؟ بابا گفت تا وقتیکه هنوز تو خونه ایم و هر روز به یه چیزی نیاز داریم چرا مامانت همه ی اسباب و اثاثیه لازم را برداشته برده اونجا؟ مامان هم حرص می‌خورد میگفت تو دست و پام شلوغ بود هرچی کار پیش بیفته بهتره بابا میگفت از بس عجولی مامان بهش بر می‌خورد  

ولی الحق و الانصاف نمیدونم حق رو به کدومشون بدم، مامان الان تقریبا یکساله که دستش به بیماری بابا بنده و دوندگی های فراوون براش کرده و توانش بریده شده از طرفی هم چون بابا بیماره و نمیشه سرزنشش کرد چون کلا امروز حال خوشی هم نداشت.

امام علی علیه السلام در مورد عجول بودن در غررالحکم می‌فرماید : مع العجل یکثر الزلل = با شتابزدگی لغزشها زیاد می‌شود. و ایشان به هنگام مرگشان به فرزندش امام حسن علیه السلام سفارش میکند: أنهاک عن التسرع بالقول و الفعل = تو را از شتاب در گفتار و کردار نهی میکنم. و همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در کتاب المحاسن _ کنزالعمال می‌فرماید : الأناة من الله و العجلة من الشیطان = درنگ از صفات خداست و شتاب کاری از خصلت‌های شیطان و خداراشکر که خودم از صفت عجولی بسیار متنفرم و هیچوقت تو زندگیم یاد ندارم باعجله کاری رو کرده باشم. که زود خسته و بی رمق بشم. همیشه سعیم براین بوده که با خونسردی ودر کمال آرامش به کارام رسیدگی کردم حتی وقتایی بوده که قراره بریم مسافرت ولی بازهم در کمال آرامش وسایلمو جمع کردم اهل عجله و عجول بودن و شتاب کاری  نیستم ازخدا میخوام که همیشه به وقتم برکت بده و درکمال آرامش به تمام کارهام به نحو احسنت برسم که انجامشون بدم...  

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

گل کاکتوس

به نام خدا 

سلام 

امروز صبح داشتم غذا می پختم به ذهنم رسید که یه باغچه کوچیک برای خودم درست کنم. بعد پیش خودم گفتم نه ممکنه نتونم بهش رسیدگی کنم و گل و گیاه خشک بشن، گناه دارن، دوباره به ذهنم رسید که بهتره یه باغچه مصنوعی درست کنم، تو همین موقع یادم افتاد به گلدانهای کاکتوسی که دوسال پیش داشتیم، همسرم گذاشته بودشون تو بالکن که جلو چشم باشن و آبشون بدیم خشک نشن. مرتب بهشون آب می‌دادیم یه موقع هایی خودم یه موقع هایی همسرم و یه موقع هایی دخترم بهشون آب می‌دادیم، یکی از کاکتوس ها که خیلی بزرگ شده بود همسرم ازش قلمه زد و تو یه گلدان کوچیکتر کاشتش و اونم رشد خوبی داشتند. تااینکه برادرم تصادف کرد و به رحمت خدا رفتند و بخاطر این غم بزرگ بیشتر یا خونه مامان بودیم یا وقتی هم میومدیم خونه به فکر گلدونه اصلا نبودیم تا یک ماهی بهمین شکل گذشت و بعداز یک ماه یه دفه همسرم گفتند فکرکنم کاکتوس ها خشک شدن این مدت اصلا یادمون رفته بهشون آب بدیم، یکمرتبه ازجام بلند شدم و گفتم وای خدا مرگم چجوری توگرمای تابستون یادمون رفت به این کاکتوسهای زبون بسته آب بدیم و بلافاصله به آشپزخانه رفتم و پارچ را پرازآب کردم و رفتم تو بالکن و با صحنه ی عجیبی روبرو شدم... دیدم کاکتوسها گل دادن، اونم چه گلای خوشگلی، اشک تو چشمام حلقه زده بود، گفتم خدای رب العالمین تو چقدر ارحم الراحمینی! که حواست به همه چی هست، وقتی برادرم از پیشمون رفت، همش گریه میکردم و میگفتم خدایا آخه تو طاقت ما رو نسنحیدی، نگفتی ما الان طاقت یه همچین داغ و مصیبتی را نداریم، چجوری دلت اومد یه همچین کاری باما بکنی؟  اینجا خدا خواست بزرگیش به من ثابت کنه که چرا من حواسم به همه چی هست حتی این گلدون کوچیکی که تو یک ماه بدون آب و غذا رهاش کردی و اونجا بود که پی بردم خدا صلاح برادرم رو بهتر میدونه و میخواد لابد برادرم به خیروصلاحش بوده که بره و اونجا کارای مهمتراز کارایی که تواین دنیای فانی انجام می‌داده اونجا باید انجام می‌داده و برای همین خدا بردش پیش خودش، چون برادرم یه جوان 27 ساله ی پاک طینت و خوش سیرتی بود همیشه دلش با خدا بود و اعتماد قلبیش بخدا زیاد بود و شکرگزار خداوند بود حتی زمانیکه تو کارش ورشکست شد و سرمایشو ازش خوردن و کل دارایی‌اش برباد فنا رفت، بااعتماد به نفس کار می‌کرد و می‌گفت امیدبخدا من ته دلم روشنه ان شاء الله که خدا خودش همه چیو درست میکنه. 

خدا بیامرزتت برادر نازنینم تو فرشته ی ناشناخته ای بودی که کسی از درونت خبر نداشت و قدرت رو ندونستن 

ان شاءالله که تو اون دنیا خوش و خرم زندگی کنی که حتما همینطور هست و لحظه ی همنشینی با خوبان ما رو یاد کن  یادت نره...  اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

توکل بخدا

به نام خدا 

سلام 

افکار و ذهن ما ازجنس انرژی هستند که وقتی ما انرژی های خاصی را با فرکانس های خاص مرتعش و منتشر کنیم، چه مثبت چه منفی با هر فرکانسی که مرتعش کنیم دقیقا همان را بسوی خود جذب خواهیم کرد. مثلا اگر تو نگران باشی که نکنه فلان بیماری ناعلاج را بگیری و به شدت از آن بترسی خودبخود سیگنال ها فعال شده و ارتعاشات انرژی های منفی را به بالا برده و دقیقا همان را برایت به تحقق درمی آورد. 

حالا خود مختاری که مدام بترسی و نگران از دست دادن کسی یا چیزی باشی. یا به خدای خود اعتماد و اطمینان قلبی داشته باشی و همیشه با توکل به او باانرژی و شاد زندگی کنی. 

خداوند میگه تو وظیفتو انجام بده بقیشو بسپار به من.  أفوض امری الی الله... می‌سپارم کارهایم را بخدا 

​​​​​​خدا می‌فرماید اگه کارهاتون به من سپردی جوری کفایت و حمایتت می کنم که به هیچکس و هیچ چیزی نیاز نداشته باشی و من امروز کارهامو بخدا سپردم و بخدا توکل کردم و همه چی عالی و خوب پیش رفت 

خدایا شکرت امروز تجربه خوبی داشتم، خدایا ازت ممنونم 

  • سهیلا کاظمی