مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

  • ۰
  • ۰

غیبت نکن

به نام خدا 

سلام 

مدتها بود باخودم عهد کرده بودم که دیگه غیبت نکنم و چون یه مدتی تمرین و تکرار داشتم موفق شده بودم که غیبت نکنم تااینکه دیروز از سر ناراحتی و بغضی که داشتم چند بار غیبت یک نفر را کردم، ظهر که شد بین دونمازم پیش خدا عذرخواهی کردم و گفتم خدایا طاقتم کم شده چیکار کنم؟ یا صبرو تحملم را ببر بالا جوری که اگه دوباره تو اون جمع قرار گرفتم و  رنگ به رنگش را دیدم نخوام اهمیت بدم که منجر به غیبت کردنش بشه یا اینکه تو یه کاری بکن یه جوری یه هاله ای روی چشم من بکش که من طرف رو نبینم، اصلا نمیخوام ببینمش یه کاری کن که چشمم اونو نبینه 

طرفای عصر که شد احساس کردم چشم راستم درد میکنه، بعد رفته رفته سوزش گرفت و آب ازش میومد، و بعد احساس کردم گوشه ی سمت راست چشم راستم انگار یه هاله ای کشیده شده باشه تیره و تاره و درست نمیتونم ببینم، درد چشمم بدتر شد توی آئینه که نگاه میکردم چشمم قرمز شده بود و دیدم قی کرده، تعجب کردم، عملا هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم، نه کتاب بخونم نه مطالبم بنویسم، خلاصه دو دستم را مقابل صورتم گرفتم و چند دقیقه ای آرامش گرفتم پیش خودم گفتم چرا چشمم اینطوری شد تو این همه کاری که دارم؟ بعد یدفه یادم افتاد که خودم ظهر سر نماز اینطوری از خدا خواستم و خدا هم خواست بهم نشون بده که تو کار من دخالت نکن... و امشب یه صحبت دیگه از دو عزیز شنیدم که پیش خودم گفتم بله، خدا دیشب میخواست اینو بهم ثابت کنه که اگه هر کس هرجوری هست خودم میدونم چجوری حسابرسی کنم نیاز نیست تو غیبتش رو بکنی، همون دیشب تا این موضوع تقاضای خودم از خدا به ذهنم رسید بالفور پیش خودم گفتم از این سلامتی که خدا به من داده من چجوری به خودم اجازه دادم که بخدا اینجوری بگم و یه همچین تقاضایی از خدا بخوام و فورا از خدا عذرخواهی کردم و استغفار کردم و بخدا گفتم تو منو ببخش من نادونی کردم از من بگذر من اشتباه کردم و خداراشکر که زود متوجهم کردی که دارم راهو اشتباه میرم. تا اینو گفتم و عذرخواهی کردم، بطرز عجیبی نیم ساعت بعدش هیچ آثاری از درد و سوزش چشمم نبود حتی وقتی تو آئینه نگاه کردم قرمزی و قی در چشمم نبود هاله گوشه ی چشمم هم محو شد و دیگه شفاف و خوب می دیدم.  بااین اتفاق مو به تنم سیخ شد و گفتم خدایا تو خیییلی بزرگی من حقیرنمیتونم وصفت کنم و بعضی وقتا نادون میشم و خداراشکر که تو هستی که مراقبمونه باشی و حواست بهمون باشه.  خداراشکر... 

  • ۹۹/۰۶/۲۹
  • سهیلا کاظمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی