مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

مجموعه مطالب تربیت توحیدی ترنم

سلام من خلاصه ای از آموزه های تربیت توحیدی را برایتان بازگو میکنم

  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

دیشب میخواستم بیام و چالش آخر کتابم را تو وبلاگم بنویسم ولی یکجورایی چون هنوز به جواب موثق نرسیده بودم ترجیح دادم صبرکنم. 

دیشب تو سرفصل آخر کتابم که در مورد اشتباهات رایج  شکرگزاران بود به این چالش برخوردم که آیا آدمای خودشیفته تشکر و شکرگزاری می‌کنند یا خیر کلی تو گوگل سرچ کردم و هرچی مطلب درباره ی تیپ شخصیتی آدمای خودشیفته گفته بود را خوندم ولی به اون نکته ای که مدنظرم بود نرسیدم،بعد شروع کردم به نوشتن و اون جوابی هم که مدنظرم بود ولی پیداش نکردم را چون ازنظر خودم درست بود را نوشتم بعد یدفه پیش خودم گفتم نکنه مطلبی که نوشتم موثق نباشه،. که یدفه  به ذهنم رسید تا از آقای دکتر بپرسم رفتم تو واتساپ و برای آقای دکتر سوالم را تایپ کردم ایشونم خدا خیرشون بده جواب را برام توضیح دادن که خداراشکر خداراشکر جوابشون با مطلب خودم یکی بود... 

خلاصه نوشتم و سرفصل آخر هم به اتمام رسید ولی هنوز دسته بندی مطالب و فصل بندی کردنش مونده، که ان شاالله به لطف و یاری خدا که تا اینجا خیلی پشت و پناهم بوده، بقیشم کمکم بکنن تا پایان کار ان شاء الله... الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

خبر خوش

به نام خدا 

سلام 

امشب به لطف و یاری خدا آخرین کلمات و مطالب کتابم به اتمام رسید الان مونده فقط یه متن کوتاه برای خاتمه کتابم بنویسم و مطالبی که روی کاغذ نوشتم رو جمع آوری کنم و تایپ کتاب را شروع کنم... وواای وقتی تمام شد سه مرتبه گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت بعداز خوندن دعای توسل هم 4 مرتبه گفتم الهی الحمدلله رب العالمین شکر... خییلی خوشحالم که کمی از حجمه مطالبی که توی ذهنم جمع شده بود و ذهنم رو شلوغ کرده بود، سبک‌تر شد از خدا میخوام که همچنان کمکم کنه که تایپ کتاب هم هرچه زودتر تمام بشه و تحویل استاد بدم. 

به شما بزرگواری که صفحه وبلاگم را دنبال میکنید پیشنهاد می کنم که حتما کتابم را تهیه کرده و بخونید ، محتوای خیلی خوبی داره در باب شکرگزاری در مسیر خوشبختی و رسیدن به آرامش توش صحبت کردم 

ان شاءالله که مورد پسند و قبول عموم مردم جامعه باشه . 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

من تقریبا یکسال بود که خودم را مقید کرده بودم که حتما از صبح که از خواب پا میشم ذکرهای استغفار را که روزی 400 مرتبه است را بگم و بعداز نماز مغرب و عشا حتما دعای توسل را بخونم و خدا یاریم کرد و انجامش دادم از عید نوروز که شد تو حزب خوانی قرآن شرکت کردم و قرار شد شبی یه حزب از قرآن هم بخونم، واون را هم مقید به خوندنش بودم تااینکه اصلا نمیدونم چی شد که ی روز خیییلی سرم شلوغ شد و مرتب از خونه بیرون بودم و نتونستم ذکرهامو کامل بگم شبش هم اینقدر خسته بودم که از فرط خستگی چشمام باز نمیشدن که بیدار بمونم و ذکرهامو کامل کنم و بخوابم و خلاصه خوابم برد. فرداش مجبور شدم دوره ختم ذکرهامو از اول شروع کنم و چند روز بعد دوباره همین اتفاق افتاد بعد گفتم از اول ماه دیگه شروع میکنم و یادم رفت بعد از ی مدتی دعا توسل را یک شب درمیون خوندم، از اول این دوره هم  مقید بودم که هر شب حتما یه وبلاگ رو بنویسم و بلطف خدا می‌نوشتم اما چند روزی که ذهنم بخاطر بیماری بابا و رفت و آمدم به خونه ی بابا مشغول شد، فراموشم میشد که بنویسم بعد یدفه که به خودم اومدم دیدم واااای چقدر زود عادت میکنیم و همه چی برامون عادی میشه، گناه کردن هم همینطوره، خدا اون روز را نیاره که کسی به گناه کردن حتی به دروغ گفتن و غیبت کردن عادت کنه، اونوقت دیگه زندگیش میره رو هوا. و از همه بدتر تو مسیر گناه اینه که طرف بیاد خودش رو توجیه هم بکنه، بگه خب انسان که جای الخطاست حالا منم یه گناهی کردم یه اشتباهی کردم  دیگه خدا خودش می بخشه و هی مرتبه های بعدی هم دیگه راحت تکرارش میکنه چون خیلی راحت براش عادی شده... خدا خودش به هممون رحم کنه. از امروز دوباره خدا کمکم کرد و ذکرهامو گفتم... خدایا منو بخاطر تمام کوتاهیها و قصوراتم ببخش و از من گذشت کن خدایا من از شر شیطان ملعون به خودت پناه میبرم، نخواه و نگذار که بی قیدو بند به ارزشهامون بشیم. 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

اربعین

به نام خدا 

سلام 

امروز تصمیم گرفته بودم تا ظهر کمی کارهای ضروری ام رو انجام بدم تاظهر نمازم رو بخونم و بعدم زیارت اربعین را بخونم و یا نماز قضا بخونم یا صلوات هدیه کنم، تا ظهر کمی از کارهام پیش رفت نماز خوندم و مامانم تماس گرفت که میخوایم بریم سرمزار مجتبی و امروز که اربعین دلم میخواست  زیارت ا بعین را سر مزار بذارم ولی صوتی ندارم گفتم من الان از تو اینترنت برات سرچ میکنم و میفرستم رو گوشیت، سریع یه سرچ زدم و براش دانلود کردم و فرستادم رو گوشیش که دوباره مامانم تماس گرفتند، منم فک کردم برای صوت زیارت تماس گرفته گفتم مامان فرستادم رو گوشیت ولی مامان با صدای گرفته  گفت نه نمیرم بابا خیلی حالش بد شده، گفتم عه؟! چرا؟ دیشب که خوب بود، مامانم گفت نه دیشب بعداز رفتن شما بهم ریخت و تا 2 نیمه شب ی کم حالش بهتر شد خوابید صبحم که بیدار شد تا ظهرم خوب بود 

ولی ظهرتاحالا دوباره حالش بد شده میترسم برم و بابا خونه خدای نکرده حالش بدتر بشه و نمیرم. گفتم خب باشه پس حالا فعلا پیش بابا باش عصر میام میبرمت گلزار شهدا خیرات را اونجا بده، گفت باشه ساعت 3:30 پاشدم آماده شدم و رفتم که مامان را ببرم مامان گفت نه نمیتونم حتی گلزار هم بیام بابا هنوز حالش بده،. رفتم تو اتاق دیدم بابا دوتا پتو گرفته دورش و میلرزه و نمیتونست حرف بزنه نفس نداشت خییییلی ترسیدم خودمو سفت نگه داشتم که خودمو نبازم به بابا گفتم بابا بدنت دیروز تو پارکینگ که نذری می پختید چاییده چیزی که نیست حالا میریم دکتر خوب میشی گفت نه اصلا نمیتونم ازجام بلند بشم تکون که میخورم کلیه هام میخواد در بیاد از درد خلاصه بامامان رفتیم دنبال دکتر که بیاد تو منزل از این درمانگاه به اون درمانگاه اما دکترها مجوز منزل نداشتند تو ماشین بین راه من و مامانم فقط اشک می ریختیم و کاری از دستمون برنمیومد. تا اینکه  تماس گرفتم و شوهرم اومد و اینقدر با بابا صحبت کردیم و آروم آروم لباس بهش پوشوندیم تا بلند شد و بردیمش دکتر و دوتا آمپول و قرص و فشارش را گرفتند و اومدیم خونه کمی پیشش نشستیم و خداراشکر کمی نفسش بهتر شد و اومدیم خونه ساعت 11 شب بود که دوباره تماس گرفتم و سراغ بابا را از مامان گرفتم گفت خداراشکر بهتره لرز و نفسش بهتر شده خداراشکر تا خیالم راحت شده 

خدایا از تو میخوام که خودت قدرت و توانایی و صبر و سلامتی به بابام بدی تا با لطف خودت و پشت و پناهی خودت بهبود پیدا کنه و خوب بشه ان شاء الله 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

بابا اینا هرسال تاسوعا نذری می پختند ولی امسال بخاطر بیماری بابا و شیمی درمانیهاش که ضعف و بی‌حالی شدید داشت نمیتونست تدارک پخت نذری را داشته باشن. برای همین مبلغ نذری را حساب کردن و به صندوق خیریه دادن ولی بازم بابا گفت نه دلم نمیخواد چراغ امام حسین توخونم خاموش بشه و ان شاءالله اربعین میپزم خلاصه مقدمات کار را فراهم کردن و شوهرم وقتی دید بابا هم حال و احوال خوبی نداره هم دلش میخواد نذری را بپزه گفت خودم میرم کمکشون یه روز قبل نذری بابا تماس گرفت با شوهرم و گفت اگه دستت آزاده بیا اجاق را برام وصل کن اینقدر جسم بابا ضعیف شده که خودش نمیتونست اجاق را بلند کنه و ببره وصل کنه درصورتیکه قبلنا همه ی این کارا را خودش انجام می‌داد، خلاصه شوهرم اجاق و کفسول گاز رابراشون برد و وصل کرد و صفرتاصد نذری را کنار دست بابا بود تا توزیع نذری... بابا هم کلی تشکر کرد و خدا بیامرزی برا پدر و مادر شوهرم فرستادند 

بابا تاحالا چند بار گفته دامادم مثل پسرم میمونه اگه کنار دستم نباشه هیچ کاری نمیتونم انجام بدم خداخیرش بده... 

خداراشکر که امسال هم تونستند نذر امام حسین را بپزن. و از خدا میخوام که ان شاالله تا سال آینده بابا حالش خوب شده باشه و بلطف خدا و امام حسین علیه السلام بتونه راحت‌تر نذریشو بپزه و به قول خودش چراغ امام حسین را روشن نگه داره 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

درد بزرگ

به نام خدا 

سلام 

امروز بعدازظهر تماس گرفتم خونه بابا که احوالپرسی کنم و از حال بابا باخبربشم، هرچی تعداد زنگهایی که می‌خورد بیشتر می‌شد و کسی جواب نمی‌داد بیشتر تو دلم حال بد و دلشوره ایجاد میشد زنگ خورد تا مشغول شد و نگرانی ام بیشتر شد کمی خودمو جمع و جور کردم و به خودم نهیب زدم که خب جمعس شاید رفتن خونه عمو، با خونه ی خواهرم تماس گرفتم که از خواهرم بپرسم و خیالم راحت بشه، تلفن خونه ی خواهرم زنگ می‌خورد 1_2_3_🙄 4_5_ 😔🥺 پس اینا کجان؟ تماس راقطع کردم داشت دوباره تو دلم آشوب میشد و قرار نداشتم شماره همراه خواهرم رو گرفتم 1_2_الو... الو مرجان کجایید؟ خونه نیستید؟ گفت نه و بعداز اینکه کمی سربه سر من گذاشته، حالا من اینطرف خط تو دلم طوفانه خواهرم از دل من که خبر نداشت سربه سرم میذاشت بعد گفت که با مامان اینا اومدیم تو باغ انگار من از آسمون رها شدم افتادم زمین خیالم راحت شد تو دلم گفتم خداراشکر اما بعد که سراغ بابا را گرفتم گفت نه خیلی بی‌حاله و حال خوبی نداره دوباره تودلم هری ریخت پایین بعد که گفت از جایی که استنت کار گذاشتن تو رودش ترشح میاد، سردرد گرفتم اما به روی خودم نیاوردم تلفن را که قطع کردم اول بغضمو قورت دادم انگار هرچقدر هم که تو این موضوع کار میکنی وقتی پای بابا و خونواده درمیون بیاد نمیتونی خودتو کنترل کنی و یدفه بغضم ترکید و گفتم خدایا چیکار کنیم برا بابا که زودتر خوب بشه وقتی شوهرم موضوع را فهمید کمی دلداریم داد و من آروم شدم و صورتمو آب زدم و قرآن را باز کردم و چند آیه ای خوندم، آروم شدم و فقط منتظر بودم از باغ بیان تا با خود مامان یا بابا صحبت کنم، بعد که اومدن و تماس گرفتم و مامان کامل توضیح داد بعد اونموقع که خودمم با خوندن قرآن آرامش گرفته بودم مامان و بابا را انرژی بهشون دادم و گفتم نه بابا زیاد درموردش فکر منفی کرده برای همین بهم ریخته و خلاصه دلداریش ن دادم و فورا به دکتر بابا که پیشش جراحی کرده بود پیام دادم و ایشون هم با جوابی که دادن خیالمون تا حدودی راحت شد چون دکترش گفت ترشحات عفونت نیستند  حالا فردا هم ان شاء الله دکتری که پیشش استنت گذاشتن هم حرف دکتر را تأیید کنند بازم تا حدودی خیالمون راحت میشه ولی  دکتر اصلی که اون بالاس خودش باید مراقب بابا باشه خدایا اگه یه لحظه احساسات و عواطفم نسبت به عشق بابا بر یاد تو و ذکرتو غالب شد و تو  دلمون لرزید خدایا مارا ببخش دوباره به خودت توکل میکنم خدایا نور امید واری و اعتماد را نسبت به خودت تو اعماق قلبمون روشن کن و  ریشه های اعتماد را در دلمان ایجاد کن و نگذار که بی پشت و پناه بشیم و خودت سلامتی را به پدرم هدیه کن 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

اگر شما در مسیر زندگیتون شاهد هرگونه ناهمواری و مانع 

جهت تردد در مسیر خوشبختی هستید، نگران نباشید 

با دنبال کردن پیج من در اینستاگرام با محتوا و راهکارهای ارائه شده 

آشنا خواهید شد و این مسیر را بسمت آرامش راحت تر طی می کنید 

                     آیدی من در اینستاگرام :   Kazemi5525.s 

 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

جاری

به نام خدا 

سلام 

امروز بعداز مدتها دوری فیزیکی و شنیداری ( مجازی) جاریم با منزل تماس گرفتند برای احوالپرسی واقعا وقتی صداشونو شنیدم خوشحال شدم و با خوشحالی باهاشون احوالپرسی و کلی خوش و بش کردیم و تازه احساس کردم که واقعا دلم هوای همشونو کرده و این مهمان ناخوانده از این مرز و بوم نمیره و همچنان موندگار که حداقل ما هم بتونیم دیداری تازه کنیم. و یه چیز دیگه که فهمیدم این بود که ما جاریها هم دل داریم و الحق دلتنگ همدیگه میشیم و جویای احوال هم میشیم ولی لازمه که اعتراف کنم که تا چند سال پیش مرتب من باهاشون ارتباط میگرفتم و جویای احوالشون میشدم و لی این چند مدت اخیر که واقعا حجم کارم زیاد شد نتونستم باهاشون ارتباط بگیرم و از لحظه ی تحویل سال نو بذای عرض تبریک جاریها تماس گرفتند و الان هم دوباره ایشون تماس گرفتند و حتما لازمه که بخاطر بسپارم تا اینبار من پیش قدم بشم و باهاشون ارتباط بگیرم. 

خداراشکر که بازهم ازاین طریق کرونا پیروز نمیشه و نمیتونه باعث قطع رحم ( قطع ارتباط ما) بشه 

خداراشکر که یک ابرقدرتی بنام خداوند سبحان داریم که پشت و پناهمون باشه و مراقبمونه باشه... بازم خدراصدهزار مرتبه شکر 

 

​​

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

به نام خدا 

سلام 

این دو سه روز اخیر یدفه حجم کارم زیاد شد و آخرشب که می‌شد دیگه از فرط خستگی نه چشمام درست می دید و نه مغزم به کار بود، سردرد میگرفتم و دیگه زود میخوابیدم امروز که به خودم اومدم یادم افتاد که این دوسه روز قرآن نخوندم و همون موقع قرآن را باز کردم و چند تا نیم حزب ازش خوندم خداراشکر  که بعضی وقتا خدا این توفیق ها را بهمون میده که قرآن بخونیم و روی معانیش کمی صبر کنیم امشب آیه 107 سوره یونس خیلی برام جالب بود خدا دراین آیه میفرماید اگر خدا بخواهد زیانی به تو برسونه هیچکس نمیتونه این زیان راازتو دفع کنه مگر خود خداوند. و اگر بخواد به تو خیری برساند اگه زمین و زمان بهم برسه یا زلزله بیاد بازهم نمیتونه مانع رسیدن خیر و بخشش از طرف خدا به تو بشه و حتما این بخشش به تو می‌رسد و خداوند آمرزنده و حکیم است... الله اکبر چه خدای بخشنده ای داریم خداراشکر واقعا که تلاوت قرآن در منزل نوراست و هر خانه ای که در آن قرآن تلاوت شود محل رفت و آمد فرشتگان می‌شود... خداراشکر 

  • سهیلا کاظمی
  • ۰
  • ۰

دلتنگی

به نام خدا 

سلام 

امروز وقتی با مامانم تماس گرفتم احساس کردم صداش گرفته گفتم چی شده گفت داشتم برای مجتبی قرآن میخوندم بعد گفتم پس داشتی گریه میکردی؟ بعد بغضش ترکید و شروع به گریه کردن کرد و گفت دلم براش تنگ شده چرا مدتیه نمیاد به خوابم؟ چقدر بخدا التماس کردم  چقدر به پیغمبر و بانو فاطمه زهرا سلام الله علیها التماس کردم که چرا نمیاد به خوابم 

گفتم مامان چرا می شینی اینجوری گریه میکنی و التماس میکنی خب اون خدا بیامرز که دست خودش نیست که بیاد اونم باید از خدا کسب اجازه کنه و حتما خدا اجازش نداده، بعد شما میشینی اینطوری گریه و التماس میکنی میدونی مجتبی را ناراحتش میکنی و اونم اونجا بخاطر التماس های شما به تلاطم میوفته که هرجوری هست از خدا اجازه بگیره و خدا بهش اجازه نده چقدر ناراحت میشه و به اذیت میوفته شما دوست داری اینجوری آزارش بدی؟ گناه داره بخدا اینطوری عذاب می کشه 

بعد یه دفه مامانم به خود اومد و گفت نه نه اصلا راضی نیستم بخاطر من اذیت بشه خدا ان شاء الله هروقت صلاح دونست اجازه بده بیاد من ببینمش گفتم خب خداراشکر که مامانم هم قانع شد هم از گریه کردن دست برداشت. 

خدایا برای هیچ مادری نخواه که مرگ یا حادثه ناگوار از فرزندش ببیند 

الهی آمین... خدایا هیچ مادری را چشم انتظار و دلتنگ فرزندش قرار نده 

الهی آمین 

  • سهیلا کاظمی